معنی تطابق

لغت نامه دهخدا

تطابق

تطابق. [ت َ ب ُ] (ع مص) اتفاق کردن. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ائتلاف و اتفاق و تساوی. (اقرب الموارد). مطابقه و موافقت و اتفاق و اتحاد و یک جهتی و برابری و یکسانی و مشابهت و پیوستگی. (ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

تطابق

با هم برابر شدن، همداستان گشتن. [خوانش: (تَ بُ) [ع.] (مص ل.)]

فرهنگ عمید

تطابق

با هم برابر شدن، با یکدیگر مطابق بودن، متفق و همانند گشتن،

حل جدول

تطابق

هم‌برابری، همخوانی و همسازی

هم برابری، هم خوانی، هم سازی

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

تطابق

همخوانی، همخورد، هم سنجی

مترادف و متضاد زبان فارسی

تطابق

برابری، مطابقت، همگونی، باهم برابر شدن، برابر کردن

فارسی به انگلیسی

تطابق‌

Coincidence, Conformity, Correspondence

فارسی به عربی

تطابق

اسکان، موافقه

فرهنگ فارسی هوشیار

تطابق

اتفاق کردن، مشابهت و پیوستگی و یکسانی

فرهنگ فارسی آزاد

تطابق

تَطابُق، با هم مطابق و برابر شدن، همانند و هم داستان شدن، همانندی و مطابقت،

معادل ابجد

تطابق

512

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری