معنی تعرق

لغت نامه دهخدا

تعرق

تعرق. [ت َ ع َرْ رُ] (ع مص) گوشت از استخوان بازبریدن. (تاج المصادر بیهقی). گوشت از استخوان بریزیدن. (زوزنی). گوشت از استخوان باز کردن و بخوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بدندان کشیدن گوشت از استخوان: ماترکت السنه لهم عظماً الا تعرقته ُ. (از اقرب الموارد). || منتفع شدن به چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || در سایه ٔ شتر راه رفتن و کم کم از آن منتفع شدن: تعرق فی ظل ناقتی، امش فی ظلها و انتفع به قلیلاً قلیلا. (از اقرب الموارد). || بر زمین افکندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || اندک آب ریختن در شراب و ممزوج کردن. || ریشه دوانیدن درخت در زمین. (از اقرب الموارد).

فرهنگ معین

تعرق

(تَ عَ رُّ) [ع.] (مص ل.) عرق کردن.

فرهنگ عمید

تعرق

عرق کردن،
(زیست‌شناسی) خارج شدن رطوبت زیادی گیا‌هان به‌صورت بخار از منافذ و روزنه‌های برگ‌ها،

حل جدول

تعرق

عرق کردن

مترادف و متضاد زبان فارسی

تعرق

خوی، عرق، عرق کردن، خوی کردن، عرق ریختن

فارسی به انگلیسی

تعرق‌

Perspiration

عربی به فارسی

تعرق

تعریق , عرق ریختن , عرق کردن , دفع کردن

فرهنگ فارسی هوشیار

تعرق

‎ خوی کردن خوییدن، ریشه دوانی ریشه دواندن (مصدر) عرق کردن خوی کردن خوی بر افشاندن، بیرون شدن رطوبت زیادی گیاهان بصورت بخار، ریشه دواندن درخت در زمین. جمع: تعرقات.

معادل ابجد

تعرق

770

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری