معنی تعظیم

لغت نامه دهخدا

تعظیم

تعظیم. [ت َ] (ع مص) بزرگ داشتن و بزرگ گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). بزرگ داشتن و بزرگ کردن. (زوزنی). بزرگ داشتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). بزرگ کردن و بزرگ داشتن و به بزرگی صفت نمودن و بزرگ شمردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). توقیر و احترام و حرمت و تکریم و ادب و سلوک متواضعانه و کرنش. (ناظم الاطباء). تفخیم و تکبیر و تبجیل. (اقرب الموارد). بزرگداشت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
شادمان باد و بر هر مهی او را تبجیل
کامران باد و بر هر شهی او را تعظیم.
فرخی.
چون به مجلس خان حاضر شوی سلام ما [مسعود] بر سبیل تعظیم و توقیر به وی رسانی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 210).
حاجیان آمدند با تعظیم
شاکر از رحمت خدای رحیم.
ناصرخسرو.
هنراز رای او برد تعظیم
خرد از طبع او کند تلقین.
مسعودسعد.
درآن جانب هیبت او به رعایت رسانیده ام و شرطتعظیم... هرچه تمامتر بجای آورده. (کلیله و دمنه).
همتی دارد چنان کافلاک با لوح قلم
کمترین جزوی است اندر دفتر تعظیم او.
خاقانی.
بی فر او چه سنجد تعظیم سنجری
بی پادشاه این چه بود پادشای خاک.
خاقانی.
تو خسرو خاوری وز امرت
تعظیم به خاوران ببینم.
خاقانی.
توقیر من بتحقیر و تعظیم به توهین بدل گردد. (سندبادنامه ص 72).
بسوزند و ریزند یکسر بچاه
ندارند تعظیم نعمت نگاه.
نظامی.
تشبیه روی تو نکنم من به آفتاب
کاین مدح آفتاب بتعظیم شأن تست.
سعدی.
این قدر تعظیم دینشان را خرید
کز مری آن دست و پاهاشان برید.
مولوی.
نشست شعله ام از پا و سوختن برخاست
نفس گداخته را رنگ میدهد تعظیم.
میرزا بیدل (از آنندراج).
و رجوع به ترکیبهای این کلمه شود. || در تداول فارسی امروز دوتا شدن چون راکعی به نشانه ٔ خضوع و تکریم در برابر بزرگی. دوتا شدن در مقابل شاهی یا امیری به قصد زمین بوسی و تکریم و با «کردن » صرف شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || در فرهنگ مصطلحات عرفا آرد: تعظیم عبارت از تواضع و تذلل در پیشگاه ذات احدیت است و معرفت عظمت حق است و آن مرکب از دو رکن است یکی علم و دیگری حال و موقعی که معرفت به عظمت چیزی حاصل شد، نفس مذعن بدان شده و منقاد شده و ذلیل شده و خاشع شود و مستکین عظمت آن گردد و اول مرحله تعظیم عبارت از تعظیم امر و نهی است که اصل است. دوم آنکه از حق وعدالت منحرف نشده و از حکمت بالغه عدول نکند. سوم آن که غیر از خدا را ملجاء خود نداند و بر خود حقی نبیند. (شرح منازل ص 136 بنقل فرهنگ مصطلحات تألیف دکتر سجادی). || استخوان استخوان بریدن گوسفند را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). || در امر بزرگ درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

تعظیم

(مص م.) بزرگ داشتن، احترام کردن، (اِمص.) بزرگداشت. [خوانش: (تَ) [ع.]]

فرهنگ عمید

تعظیم

بزرگ ‌کردن، بزرگ داشتن،
احترام ‌کردن، کرنش‌ کردن، سر فرود آوردن پیش کسی به‌رسم احترام،

حل جدول

تعظیم

احترام، کرنش، بزرگداشت

خدمت

مترادف و متضاد زبان فارسی

تعظیم

احترام، اعظام، بزرگ‌داشت، تکریم، حرمت، کرنش،
(متضاد) تحقیر، احترام کردن، بزرگ داشتن، حرمت گذاشتن، کرنش کردن

فارسی به انگلیسی

تعظیم‌

Bow, Congé

فارسی به عربی

تعظیم

قوس، إجلالٌ

فرهنگ فارسی هوشیار

تعظیم

بزرگ داشتن و بزرگ گردانیدن

فارسی به آلمانی

تعظیم

Gehorsam [noun]

معادل ابجد

تعظیم

1420

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری