معنی تعلیق

فارسی به انگلیسی

تعلیق‌

Abeyance, Hang, Stay, Suspense, Suspension

فارسی به عربی

تعلیق

تعلیق، توقف، علق


تعلیق دادخواست

إیقاف الدعوی

اصطلاحات سینمایی

تعلیق

تعلیق در انتظار نگهداشتن تماشاگر است برای دریافت آنچه درادامه روایت خواهد آمد وازعناصر مهم داستان به شمار می رود. یکی از اساتید تعلیق در ادبیات داستان غیر ایرانی جوزف کنراد است. درسینما آثار هیچکاک نمونه ی بارز تعلیق است.

عربی به فارسی

تعلیق

بی تکلیفی , وقفه , تعلیق , عنوان , سرلوحه , عنوان دادن , توضیح , تفسیر , سفرنگ , تقریظ , رشته یادداشت , گزارش رویداد , توقف , تعطیل , ایست , اویزان , اویزانی , اندروا , اونگان , اندروایی , اویزش


تعلیق جانبی

بکنار , جداگانه , بیک طرف , جدا از دیگران , درخلوت , صحبت تنها , گذشته از

لغت نامه دهخدا

تعلیق

تعلیق. [ت َ] (ع مص) درآویختن. (زوزنی) (دهار) (از تاج المصادر بیهقی). درآویختن چیزی را به چیزی و متعلق گردانیدن. یقال: علقه فتعلق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). درآویختن چیزی را بچیزی و بر چیزی، درآویختن و معلق گردانیدن آن. (از اقرب الموارد). آویختن چیزی را. (غیاث اللغات). و بمجاز علاقه و دلبستگی:
داده شه را به نام نیک غرور
و او ز تعلیق نیکنامی دور.
نظامی.
|| بند کردن در را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نصب کردن و سوار کردن در بر خانه. (از اقرب الموارد). || عاشق گردانیدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). || دوستی نمودن، یقال: علق فلان امراهُ مجهولاً. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). || ترک و قطع نکردن کاری راو تعلیق افعال القلوب از آن است. (از اقرب الموارد). || همراه میاره شتر فرستادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || انداختن مهار شتر بر گردن آن، برای کسی گویند که از شتر فرود آید و مهار آن را بگردنش افکند. (از اقرب الموارد). || (اِ) نوعی از خط که از رقاع و توقیع برآمده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || در شواهد زیر بمعنی یادداشت آمده: خواجه [احمد حسن] خلعت بپوشید و به نظاره ایستاده بودم آنچه از معاینه گویم و از تعلیق که دارم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 150). چنان صواب دیدم که بر سر تاریخ مأمونیان شوم چنانکه از استاد ابوریحان تعلیق داشتم. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 681). و رجوع به تعلیق کردن شود. || به اصطلاح شعرا تعلیق عبارت است از مرتب کردن حکمی بر ثبوت یا نفی حکم دیگر. حکم اول را جزا و حکم ثانی را شرط گویند و این شش قسم است یکی آنکه ثانی و حکم اول هر دو ممکن باشد عادهً و عقلاً چنانکه:
اگر بر رفیقان نباشی شفیق
به فرسنگ بگریزد از تو رفیق.
دوم آنکه حکم ثانی ممکن و حکم اول مستحیل عادهً و عقلاً:
اگر نهیب دهد چرخ واژگون گردد
و گر عتاب کند آفتاب خون گردد.
سوم آنکه حکم ثانی ممکن و حکم اول مستحیل عادهً و ممکن عقلاً چنانکه:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را.
حافظ.
چهارم آنکه هر دو حکم محال عقلاً و عادهً چنانکه:
گر چرد در چمن حسن تو زنبور عسل
چه عجب گر ز گل شمع بگیرند گلاب.
پنجم آنکه حکم اول ممکن و حکم ثانی مستحیل عقلاً و عادهً چنانکه:
گر تیغ بارد در کوی آن ماه
گردن نپیچم الحکم ﷲ.
ششم آنکه حکم اول ممکن و حکم ثانی مستحیل عادهً و ممکن عقلاً چنانکه:
گر ز آب زندگانی بهره یابم چون خضر
روز و شب افتاده باشم همچو سگ در کوی دوست.
و باید دانست که حکم اول درلفظ از حکم ثانی مؤخر باشد و حکم ثانی که بعد حرف شرط که گر و چون و غیره واقع شده در لفظ از حکم اول مقدم باشد و گاه برعکس هم آید. (آنندراج نقل از رساله ٔ عبدالواسع). || (اصطلاح نحو) نزد نحویان باطل ساختن عمل افعال قلوب است لفظاً نه محلاً بخلاف الغا، چه آن ابطال عمل فعل است لفظاً و محلاً. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || نزد محدثان خلاف یک راوی یا بیشتر از اوائل اسناد حدیث. (از کشاف اصطلاحات الفنون).


تعلیق کردن

تعلیق کردن. [ت َ ک َ دَ] (مص مرکب) یادداشت کردن: نامه نبشته آمد بر این نسخت که تعلیق کرده آمده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 81). این همه دیدم بر تقویم این سال تعلیق کردم. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 224). فاضلی از خاندان منصور خاسته بود نام وی مسعود، در حین مذاکره هرچه از این بابت رفتی تعلیق کردی. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 606). و رجوع به تعلیق شود.

فرهنگ عمید

تعلیق

معلق ‌کردن، آویختن، آویزان‌ کردن چیزی به چیز دیگر،
چیزی در ذیل کتاب یا نامه نوشتن، یادداشت‌هایی بر کتاب افزودن،
(هنر) در خوشنویسی، نوعی از خطوط اسلامی که از رقاع و توقیع برآمده است،

فرهنگ معین

تعلیق

(مص م.) آویزان کردن، چیزی در زیر کتاب یا نوشته ای نوشتن، (اِ.) نام یکی از خطوط اسلامی منشعب از نسخ با شیوه ایرانی، (اِمص.) آویزان بودن، آویختگی، انجام نشدن کاری یا بلاتکلیف ماندن امری بدون مشخص بودن زمان قطعی انجام [خوانش: (تَ) [ع.]]

حل جدول

تعلیق

کیفیت بلاتکلیف ماندن کاری

مترادف و متضاد زبان فارسی

تعلیق

آویختگی، آویزش، تاخیر، معلق، آویختن، تحشیه، تعلیقه، تکلمه، حاشیه، معلق کردن، فروهشتن

فرهنگ فارسی هوشیار

تعلیق

آویختم چیزیرا، علاقه و دلبستگی


تعلیق افتادن

آگیشیدن

فرهنگ فارسی آزاد

تعلیق

تَعْلِیق، آویختن، مُعَلَّق کردن، نوشتن یادداشت یا مطلبی در حاشیه یا پایان رساله ای، نه قطعی و نه مُنْتَفی کردن حُکمی، بستن و قفل کردن درب،

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

تعلیق

610

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری