معنی تفریح

لغت نامه دهخدا

تفریح

تفریح. [ت َ] (ع مص) شاد کردن. (تاج المصادربیهقی) (زوزنی) (دهار) (آنندراج). شادمانه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شادمان کردن. (از اقرب الموارد). || (اِ) فرح و خوشی و عیش و تماشاو تفرج و گشت و لهو و بازی. (ناظم الاطباء): و بدان تنزهی و تفریحی میجستم. (کلیله و دمنه).

فرهنگ معین

تفریح

(مص ل.) شادمانی نمودن، (مص م.) شادمان ساختن. [خوانش: (تَ) [ع.]]

فرهنگ عمید

تفریح

شادمانی‌ کردن،
شادمانی و خوشی،

حل جدول

تفریح

تفنن، بازی، خوشی

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

تفریح

لشتن

مترادف و متضاد زبان فارسی

تفریح

بازی، پیک‌نیک، تفرج، تفنن، خوشی، سرگرمی، شادمانی، گردش، گشت، لعب، لهوولعب، مشغولیت، نزهت، هواخوری، گردش کردن، شادی کردن، فرحناک شدن، شادمانی کردن

فارسی به انگلیسی

تفریح‌

Amusement, Delectation, Disport, Enjoyment, Entertainment, Fun, Pastime, Pleasure, Recreation, Relaxation

فارسی به عربی

تفریح

استجمام، انحراف، تسلیه، مسرحیه، هبه

فرهنگ فارسی هوشیار

تفریح

شاد کردن، خوشی و عیش و تماشا و تفرج و گشت و بازی

فارسی به ایتالیایی

تفریح

divertimento

ricreazione

فارسی به آلمانی

تفریح

Spiel (n), Spielen, Stück (n), Theaterstück (n), Unterhaltung

معادل ابجد

تفریح

698

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری