معنی تفقد

لغت نامه دهخدا

تفقد

تفقد. [ت َ ف َق ْ ق ُ] (ع مص) واجستن. (زوزنی). جستن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). گمشده را جستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گمشده را واجستن و واپرسیدن و با لفظ کردن مستعمل. (آنندراج). گم شده را بازجستن و پرسش نمودن و مجازاً بمعنی دلجوئی و مهربانی و غمخواری. (غیاث اللغات). غمخواری و دلجوئی و ملاطفت و مهربانی و ترحم. (ناظم الاطباء): و او در ابواب تفقد و تعهد، ایشان را انواع تکلف و تنوق واجب داشتی. (کلیله و دمنه). چون ابوعلی به بخارا رسید در تعهد و تفقد و اجلال واکرام قدر او مبالغت رفت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). ابوابراهیم چادر کنیزکی که به تعهد و تفقد ایشان قیام می نمود در سر کشید و در خفارت آن زی از مجلس خویش بیرون گریخت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 219).
آخر نگهی به سوی ما کن
دردی به تفقدی دواکن.
سعدی.
بر حالت ببخشید و کسر حالت را به تفقدی جبر کرد. (گلستان).

فرهنگ معین

تفقد

(مص م.) دلجویی کردن، (اِمص.) بازجست، واجست. [خوانش: (تَ فَ قُّ) [ع.]]

فرهنگ عمید

تفقد

جستجو ‌کردن، جویا شدن،
گمشده را بازجستن،
دلجویی ‌کردن،

حل جدول

تفقد

دل جویی

مترادف و متضاد زبان فارسی

تفقد

التفات، تلطف، دلجویی، دل‌نوازی، مهربانی، نواخت، بازجست، واجست، دل‌جویی کردن، نواختن

فارسی به انگلیسی

تفقد

Patronage

فرهنگ فارسی هوشیار

تفقد

جستن، دلجوئی، ملاطفت

فرهنگ فارسی آزاد

تفقد

تَفَقُّد، بمهربانی از احوال شخص غائب پرسیدن، برأفت بحال دیگری یا دیگران توجه و نظر نمودن،

معادل ابجد

تفقد

584

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری