معنی تقاص
لغت نامه دهخدا
تقاص.[ت َ قاص ص] (ع مص) قصاص از یکدیگر بستدن. (زوزنی).قصاص از یکدیگر گرفتن. یقال: تقاص القوم، اذا قاص کل واحد منهم صاحبه فی الحساب او غیره ُ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج). || (اصطلاح فقهی) بوسیله ای از وسائل طلب خود را از مدیون منکر وصول کردن. دائنی که مدیون وی از پرداخت دین خود امتناع میکند، حق دارد که به هر وسیله ای که در دسترس او موجود است، طلب خویش را وصول کند. این عمل را تقاص گویند. وصول کردن دین خود از مدیون منکر به هر وسیله ای که بتواند بر مال او دست باید.
- تقاص گرفتن، در تداول عامه، انتقام گرفتن. مجازات دادن.
- امثال:
تقاص به قیامت نمی ماند، نظیر: از مکافات عمل غافل مشو. رجوع به امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 158 و 549 شود.
فرهنگ معین
(مص م.) قصاص گرفتن از هم، تاوان گرفتن، معامله به مثل کردن، پس دادن مجازات شدن، تاوان دادن. [خوانش: (تَ) [ع.]]
فرهنگ عمید
از یکدیگر قصاص گرفتن، تاوان گرفتن، معاملهبهمثل کردن،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
انتقام، تاوان، تلافی، خونخواهی، دیه، عقاب، کفاره، کیفر، مجازات، معاملهبهمثل، تاوان گرفتن، معامله به مثل کردن
فارسی به انگلیسی
Atonement, Payoff, Quittance, Repayment, Vengeance
فرهنگ فارسی هوشیار
قصاص از یکدیگر گرفتن
فرهنگ فارسی آزاد
تَقاص، قِصاص گرفتن، تلافی بمثل کردن، تاوان گرفتن،
معادل ابجد
591