معنی تقبیح
لغت نامه دهخدا
تقبیح. [ت َ] (ع مص) آشکار کردن و بیان نمودن زشتی کار کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زشت کردن. (دهار). قباحت و زشتی کار. (ناظم الاطباء): گرد تقبیح ملت و نفی حجت مخالفان میگشتند. (کلیله و دمنه). گفت اگر قربتی یابم... از تقبیح احوال و افعال وی بپرهیزم. (کلیله و دمنه). بی هنران در تقبیح اهل هنر... مبالغت نمایند. (کلیله و دمنه). || یکسو کردن و دور گردانیدن از نیکی و خیر، یقال: قبحه اﷲ؛ ای نحاه عن الخیر. || آبله شکستن که ریم از وی برآید. || شکستن تخم مرغ. || قبحاً له گفتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تقبیح کردن
تقبیح کردن. [ت َ ک َ دَ] (مص مرکب) زشت کردن و زشت شمردن کار کسی را. قبیح گردانیدن: شبهت نکرد که دشمنی تقبیح صورت کرده است. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 346).
فارسی به انگلیسی
Condemnation, Denouncement, Denunciation
حل جدول
زشتی کار کسی را آشکارا بیان کردن
فارسی به عربی
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ معین
(تَ) [ع.] (مص م.) زشت شمردن، زشت کردن.
فرهنگ عمید
زشت کردن،
زشت شمردن،
قبح و زشتی کار کسی را نمایاندن و بد گفتن از آن،
فرهنگ واژههای فارسی سره
زشت انگاری
مترادف و متضاد زبان فارسی
بدگویی، زشتشماری، سرزنش، شماتت، ملامت،
(متضاد) تحسین، رد، بدگفتن، زشت داشتن، زشت شمردن،
(متضاد) نیکوشمردن
فرهنگ فارسی آزاد
تَقْبِیح، قُبْح و زشتی کار کسی را نمایاندن و بد گفتن از آن، قَبیح و زشت دانستن و خواندن، زشت کردن، بَد دانستن و انتقاد کردن،
فارسی به ترکی
ayıplamak, kınamak
معادل ابجد
520