معنی تقریر

لغت نامه دهخدا

تقریر

تقریر. [ت َ] (ع مص) فا اقرار آوردن. (تاج المصادر بیهقی). به اقرار آوردن. (زوزنی) (صراح اللغه) (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به اقرار و اعتراف آوردن کسی را. (از اقرب الموارد). مقر ساختن کسی را بر حق و اذعان بدان. (از اقرب الموارد). || سخن گفتن. (غیاث اللغات) (آنندراج). بیان و قول و شرح و تفصیل و قرائت و تعریف و تعبیر و بیان بلیغ و فصیح وسخن و قدرت در بیان و تکلم. (ناظم الاطباء). فرق بین تحریر و تقریر آنست که تحریر بیان معنی به عبارت است. (از تعریفات جرجانی): خردمند... چاره نیست از تقریر صدق. (کلیله و دمنه). از حقوق پادشاهان بر خدمتکاران گذارد حق نعمت است و تقریر ابواب مناصحت. (کلیله و دمنه). و اگر در تقریر محاسن نوبت آن پادشاه دیندار... خوضی و شروعی رود. غرض از ترجمه ٔ این کتاب فایت گردد. (کلیله و دمنه). اگر در تقریر محاسن این کتاب مجلدات پرداخته شود هنوز حق آن بواجبی گزارده نیاید. (کلیله و دمنه). در طی آن مرثیه نامه، تقریر جمله ٔ خصال آن زبده ٔ رجال مندرج و مندمج است. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 442). حالیا بدین تقریر آن بادپیمای آبی بر آتش زد. (جهانگشای جوینی).
ملک را حسن تقریر و وجه تدبیر ادیب موافق آمد. (گلستان).
که آن به عادت خویش انبساط نتواند
وزین نیاید تقریر علم با جهال.
سعدی.
دردمندی من سوخته ٔ زار و نزار
ظاهراً حاجت تقریر و بیان اینهمه نیست.
حافظ.
قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز
ورای حد تقریر است شرح آرزومندی.
حافظ.
ای آنکه به تقریر و بیان دم زنی از عشق
ما با تو نداریم سخن خیر و سلامت.
حافظ.
|| ریختن شتر ماده کمیز خود را دفعه دفعه. (از اقرب الموارد). || آرام دادن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). قرار دادن. (زوزنی) (غیاث اللغات) (آنندراج). قرار و ثبات دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || به قرار بردن، یقال: قررت عندالخبر حتی استقر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || رها کردن عامل را در عمل و ثبات دادن او را. (از اقرب الموارد). || و فارسیان بمعنی سخنی که از تغلب و تصرف دیوانی ظاهر شود، استعمال نمایند و این مجاز است. (آنندراج):
سالها عامل دیوان خموشی بودم
هیچکس را بمن اندازه ٔ تقریر نبود.
ظهوری (از آنندراج).
|| مقرر داشتن. تثبیت کردن. پابرجا نمودن: در حق هریک بر وفق حال و قدر و مرتبت او تقریر اقطاع و ترتیب معاش نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 25).


تقریر افتادن

تقریر افتادن. [ت َ اُ دَ] (مص مرکب) گفتن. بیان کردن: اینقدر از فضایل این پادشاه تقریر افتاد. (کلیله و دمنه). اینقدر از فضایل ملک که تالی و تابع دین است تقریر افتاد. (کلیله و دمنه). این حکمتی چند موجز از خصایص ملک ودولت... تقریر افتاد. (کلیله و دمنه). || مقرر گردیدن: وزارت بر ابوالحسن... عتبی تقریر افتاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 46).


تقریر کردن

تقریر کردن. [ت َ ک َ دَ] (مص مرکب) بمعنی بیان مطلب و اظهار استعمال شده و میشود. (حاشیه ٔ برهان چ معین). بیان کردن. شرح کردن: و چون این فصل تقریر کرده شود و خان نشاط کند که عهد بسته آید و عده ای بستانی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 211). شک نیست که معتمدان حاجب این حال تقریر کرده باشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 335).
بنشین با وزیر خویش خرد
رفتنت را نکو بکن تقریر.
ناصرخسرو.
و پیش از آنکه خیانت من تقریر کند من او را بترک امانت و تعرض و خیانت متهم گردانم... (سندبادنامه ص 73). اما متعنتان در کمینند و مدعیان گوشه نشین اگر آنچه حسن سیرت تست بخلاف تقریر کنند که را مجال مقالت باشد. (گلستان). و مستمع را بسی منتظر باید بود تا او تقریر سخن کند. (گلستان).
آن کس که خطای خویش بیند که رواست
تقریر مکن صواب نزدش که خطاست.
سعدی.
با سر زلف تو مجموع پریشانی خویش
کو مجالی که سراسر همه تقریر کنم.
حافظ.
دانی که چنگ و عود چه تقریر می کنند
پنهان خورید باده که تعزیر می کنند.
حافظ (از حاشیه ٔ برهان چ معین).
زبان، شکسته تر است از قلم نمیدانم
که شرح خود بکدامین زبان کنم تقریر.
سنجر کاشی (از آنندراج).
به رویی که همچشمی گل کند
به مویی که تقریر سنبل کند.
ملا طغرا (ایضاً).
|| کنایه از سخنی باشد که از آن تغلب و تصرف دیوانی ظاهر شود. (برهان) (از آنندراج):
ملکهای شام را ترتیب داده یک بیک
مالهای روم را تقریر کرده سربسر.
امیر معزی (از آنندراج).
امارت و قیادت جیوش بر قاعده ٔ اسلاف بر وی تقریر کرد و او را عمادالدوله لقب داد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 110). رجوع به تقریر و دیگر ترکیبهای آن شود.


تقریر پذیرفتن

تقریر پذیرفتن. [ت َ پ َ رُ ت َ] (مص مرکب) استوار شدن. تثبیت شدن. مسلم گردیدن:
چون شکسته شود آن لشکر انبوه از تو
نام لشکرشکنی بر تو پذیرد تقریر.
سوزنی.


طلب تقریر

طلب تقریر. [طَ ل َ ب ِ ت َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) رجوع به طلب اشهاد شود.


خوش تقریر

خوش تقریر. [خوَش ْ / خُش ْ ت َ] (ص مرکب) فصیح. نطاق. (ناظم الاطباء). آنکه مسائل علمی را خوب بیان کند. آنکه تقریر خوب دارد. که با گشاده زبانی ادای مطلب کند. که مطلبی را نیکو بازگوید.

فرهنگ معین

تقریر

برقرار کردن، بیان کردن. [خوانش: (تَ) [ع.] (مص م.)]

حل جدول

تقریر

بیان کردن

مترادف و متضاد زبان فارسی

تقریر

ابراز، اظهار، بیان، گفتار،
(متضاد) تحریر، ترقیم، اقرار، خستو، ادا، تلفظ،
(متضاد) تحریر، ترقیم، بیان کردن، اظهار کردن، گفتن، سخن راندن،
(متضاد) نوشتن، اقرار کردن، خستو کردن،
(متضاد) انکار کردن

فرهنگ فارسی هوشیار

تقریر

به اقرار آوردن، سخن گفتن

فرهنگ فارسی آزاد

تقریر

تَقْرِیر، محقق ساختن، تثبیت نمودن، مذعن و مُقر نمودن،


دلیل تقریر

دلیل تقریر، عبارت از تشریع شریعت و بقاء قرار و ثبات و استقرارش در عالم است،

فرهنگ عمید

تقریر

بیان‌ کردن،
قرار دادن،
برقرار کردن،
[قدیمی] اقرار کردن،
[قدیمی] به اقرار آوردن،

فارسی به عربی

تقریر

بیان

عربی به فارسی

تقریر

گزارش , گزارش دادن

معادل ابجد

تقریر

910

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری