معنی تقسیم کردن

فارسی به انگلیسی

تقسیم‌ کردن‌

Allocate, Allot, Dispense, Dissever, Divide, Spread, Parcel, Part, Partition, Segment, Share, Slice

فارسی به ترکی

تقسیم کردن‬

bölmek, aksiyon

فارسی به عربی

تقسیم کردن

ادر، انسب الیه، تقسیم، مقصوره، وزع


تقسیم

تقسیم، توزیع، شق، قسم

فرهنگ فارسی هوشیار

تقسیم کردن

بخش کردن (مصدر) بخش کردن قسمت کردن.


تقسیم

بخش کردن، قسمت و توزیع

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

تقسیم کردن

بخشیدن، بخش کردن

فارسی به ایتالیایی

تقسیم کردن

condividere

razionare

suddividere

ripartire

عربی به فارسی

تقسیم

بخش کردن , تقسیم کردن , تخصیص دادن , تسهیم , تقسیم , تقسیم پولی بین اشخاص ذی نفع , پخش کردن , جداکردن , اب پخشان , تیغه , دیواره , وسیله یا اسباب تفکیک , حد فاصل , اپارتمان , تقسیم به بخش های جزء کردن , تفکیک کردن , جدا کردن

حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

تقسیم

انشعاب، پخش، توزیع، بخش، تسهیم، قسمت، تجزیه، بخش کردن،
(متضاد) ضرب کردن، قسمت کردن، توزیع کردن

فرهنگ معین

تقسیم

قسمت کردن، بخش کردن عددی بر عدد دیگر، توزیع کردن، پخش کردن. [خوانش: (تَ) [ع.] (مص م.)]

فرهنگ عمید

تقسیم

پراکنده ‌کردن،
بخش کردن، قسمت کردن،
(اسم) (ریاضی) قاعده یا عملی که به‌واسطۀ آن معلوم می‌شود عدد بیشتر (مقسوم) چند برابر عدد کمتر (مقسوم‌ٌعلیه) است، یا عددی چند دفعه عدد دیگر را شامل می‌شود،

لغت نامه دهخدا

تقسیم

تقسیم. [ت َ] (ع مص) وابخشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). || بخش کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (دهار) (غیاث اللغات).بخش بخش کردن (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).قسمت کردن. بخش کردن قسمت کردن مال را میان شریکان و معین کردن نصیب هریک. (از اقرب الموارد). قسمت و توزیع و بخش بخش کردگی و به اصطلاح حساب عملی که بواسطه ٔ آن تعیین میشود که عددی چند دفعه شامل عددی دیگر میگردد. (ناظم الاطباء). || پریشان نمودن زمانه قوم را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج). پراگنده کردن. (غیاث اللغات). || نیکو گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). نیکوکردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). || (اصطلاح بدیع). نام صنعتی است که شاعر در مصراع چند چیز راذکر کند بعد چند چیز دیگر را ذکر نماید که به آنها هر واحد تعلق دارد. (غیاث اللغات). و آن چنان باشد که شاعر معنیی بگوید و تفاصیل آن را بیان کند چنانکه هیچ قسم از اقسام آن مهمل نگذارد. چنانکه گفته اند:
کل احوال او بنآمیزد
همه از یکدگر شگرفترست
خفته اندر عبادتست و چو باز
گشت بیدار ناشر هنرست
ایستاده نماز راست مقیم
شسته در ذکر حی دادگرست
چون بگوید نگوید الاخیر
خامش اندر عجایب فکرست
نیستی راست صابری شاکر
در خداداده حاتمی دگرست
زنده مر خلق راست راهنمای
مرده هم سفت سید بشرست.
و دیگری گفته است:
درازی عمر مردم شصت سالست
شبست نیمی و شب خفتن حلالست
بماند سی و زآن سی پانزده نیز
حساب طفلی و حد کمالست
بماند پانزده زان پانزده ده
غم دنیا و فرزند و عیالست
بماند پنج و آن پنجست عمرت
ترا ای شصت ساله پنج سالست
چو عمر اینست از آن پس مر ترا خود
درین دنیات دل بستن محالست
و آنچه دیگر گفته است:
رخان و عارض و زلفین آن بت دلبر
یکی گلست ودوم سوسن و سوم عنبر.
هم از این قبیل است.
(المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 276).
رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و مرآه الخیال ذیل تقسیم وحده و فرهنگ علوم تألیف سجادی ص 186 شود.

معادل ابجد

تقسیم کردن

884

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری