معنی تقلید
لغت نامه دهخدا
تقلید.[ت َ] (ع مص) در گردن کردن کار و قلاده. (تاج المصادر بیهقی). قلاده در گردن کسی انداختن و از آنست کار در عهده کسی کردن، یقال: قلده العمل. (منتهی الارب). گردن بند در گردن انداختن و کار بعهده ٔ کسی ساختن و بر گردن خود کار بگرفتن. (غیاث اللغات) (آنندراج). تفویض کردن عمل بر ولی چنانکه قرار دادن قلاده بر گردن وی. (از اقرب الموارد). || بدون نظر و تأمل پیروی کردن. (از اقرب الموارد). مجازاً بمعنی پیروی کسی بی دریافت حقیقت آن. (غیاث اللغات) (آنندراج).متابعت و اقتدا و پیروی کسی بی دریافت حقیقت و از روی کار دیگران کاری کردن. (ناظم الاطباء):
تقلید نپذیرفتم و حجت ننهفتم
زیرا که نشد حق بتقلید مشهر.
ناصرخسرو.
هرکه او از پس تقلید همی خواند
مر مرا، خود ز پسش رفتن نتوانم.
ناصرخسرو.
بیان کن حال و جایش را اگر دانی مرا ور نه
مپوی اندر ره حکمت ز تقلید ای پسر عمیا.
ناصرخسرو (دیوان ص 28).
تو چون موری و این راه است همچون موی تو تاری
مرو زنهار بر تقلید و بر تخمین و بر عمیا.
سنائی.
عابدی درسبیل تقلید منکر حال درویشان بود وبی خبر از درد ایشان.
(گلستان).
به تقلید کافر شدم روز چند
برهمن شدم در مقالات زند.
(بوستان).
عبادت به تقلید گمراهی است
خنک رهروی را که آگاهی است.
(بوستان).
مر مرا تقلیدشان بر باد داد
که دو صد لعنت بر این تقلید باد.
مولوی.
از ره تقلید آن صوفی همین
خر برفت آغاز کرد اندر حنین.
مولوی.
زانکه تقلید آفت هر نیکوئیست
گر بود تقلید اگر کوه قویست.
مولوی.
پی تقلید رفتن از کوریست
در هر کس زدن ز بی نوریست.
اوحدی.
نگویمت که بزر باش حامی اشراف
که آن بمذهب من هست تیره وجدانی
ولیک گویمت ازامر چون خودی بگذر
مباش بنده ٔ تقلید اگر نه حیوانی.
کمالی.
|| (اصطلاح فقه) فتوی مجتهدی را عمل کردن. عمل کردن عامی بدانچه مجتهد اعلم در مسائل شرعی فرعی فتوی دهد. مقابل اجتهاد. || کاری کردن که دیگری کرده است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || بازی و تمثیل مضحک کسی یا کاری. (یادداشت ایضاً).
- اهل تقلید، مقلد و نقال ومسخره و مکار. (ناظم الاطباء).
- || اهل نفاق، (ناظم الاطباء).
- تقلیدچی، بازیگری که اداهای مضحک دارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- تقلید کسی را درآوردن، بکسی باز خمانیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || چیزی درگردن ستور قربانی درآویختن به جهت علامت هدی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). || شمشیر حمایل کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || پرداخت دین. (از اقرب الموارد). || رها کردن و اصل آن واگذاشتن شتر است در چراگاه که مهار آن بگردنش افکندن که بهر صورت که بخواهد برود. سپس درباره ٔ کسی گویند که پند نپذیرد ناچار او را بخود واگذارند، یقال: للشیخ اذا افندقلد حبله ُ فُلایلتفت الی رأیه ُ. (از اقرب الموارد). || نفاق و دورنگی. (ناظم الاطباء).
فرهنگ معین
گردن بند به گردن انداختن، پیروی کردن، کار به عهده کسی گذاشتن. [خوانش: (تَ) [ع.] (مص م.)]
فرهنگ عمید
از روی کار دیگری کاری انجام دادن،
(فقه) در امور شرعی و عبادات از مجتهدی پیروی کردن،
[قدیمی] گردنبند به گردن انداختن،
[قدیمی] کاری به عهدۀ کسی انداختن،
حل جدول
نوا
فرهنگ واژههای فارسی سره
پیروی، دنباله روی
کلمات بیگانه به فارسی
دنباله روی
مترادف و متضاد زبان فارسی
ادا، مقلدی، مقلدگری، پیروی، دنبالهروی، پیروی کردن، تبعیت کردن
فارسی به انگلیسی
Caricature, Echo, Imitation, Impression, Mimicry, Mockery, Simulation, Spoof
فارسی به عربی
تقلید، تمثیلیه صامته، سخریه، محاکاه، مزیف، مهزله
عربی به فارسی
تقلید , پیروی , چیز تقلیدی , بدلی , ساختگی , جعلی , جعل هویت , نقش دیگری را بازی کردن , رسم , سنت , عقیده موروثی , عرف , روایت متداول , عقیده رایج , سنن ملی
فرهنگ فارسی هوشیار
متابعت و اقتدا و پیروی کسی بی دریافت حقیقت آن
فرهنگ فارسی آزاد
تَقْلِید، از پی دیگری رفتن، بدون فکر و تأمل از دیگری پیروی کردن، از مجتهد پیروی نمودن، گردن بند بگردن انداختن،
فارسی به ایتالیایی
imitazione
معادل ابجد
544