معنی تلان

لغت نامه دهخدا

تلان

تلان. [ت َ] (اِ) تالان و تاراج و غارت و یغما. (ناظم الاطباء).

تلان. [ت َ] (ع ق) اکنون. اصل آن، الان است و «ت » را بر آن افزودند چنانکه در تحین. (منتهی الارب). الان و اکنون. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). وصلینا کمازعمت تلانا؛ ای الان. (اقرب الموارد).


تلان تین

تلان تین. [ت ُ ت ِ ی َ] (اِخ) پادشاه قسمتی از ایلیریه و معاصر اسکندر. رجوع به تاریخ ایران باستان ج 2 صص 1229-1230 شود.

حل جدول

تلان

با ناز و با افاده چنان که گویند فلانی پس از غلبه بر حریف تلان از میدان برگشت.

با ناز و با افاده چنان که گویند فلانی پس از غلبه بر حریف تلان از میدان برگشت


خرامان و تلان

سلانه


خرامان و تلان ، عموما گویند که سلانه سلانه به تکرار کلمه.

سلانه


خرامان و تلان، عموما گویند که سلانه سلانه به تکرار کلمه.

سلانه


بسیار چاق و فربه

تلان

فرهنگ عوامانه

تلان

یعنی با ناز و با افاده چنان که گویند فلانی پس از غلبه بر حریف تلان از میدان برگشت.

فرهنگ عمید

تلان

چاق، بسیارفربه، تنومند،

فرهنگ فارسی هوشیار

تلان

چاق

فرهنگ معین

تلان

(تَ لّ) (ص.) بسیار فربه، چاق.

گویش مازندرانی

تلان

خرامان، چاق، فربه

واژه پیشنهادی

فربه

تلان

معادل ابجد

تلان

481

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری