معنی تلبیه

فرهنگ عمید

تلبیه

اجابت ‌کردن، لبیک گفتن در جواب کسی،
لبیک گفتن در حج،


لبیک

(فقه) ذکری که حاجیان در مراسم حج در صحرای عرفات تکرار می‌کنند،
[قدیمی] کلمه‌ای که در پاسخ آوازدهنده و در مقام تلبیه و اجابت می‌گویند،


حج

(فقه) زیارت بیت‌الله در مکه با انجام اعمال خاص در زمانی معیّن،
بیست‌ودومین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۷۸ آیه،
* حج اصغر: (فقه) حج عمره. δ زیرا اعمال آن نسبت به حج اکبر ناقص است،
* حج اِفراد: (فقه) حج مردم مکه و کسانی که در فاصلۀ ۱۶ فرسخی مکه یا کمتر از آن اقامت دارند و باید در خانۀ خود یا در میقات پیش از مکه احرام بگیرند،
* حج اکبر: (فقه) حجی که در آن، عید قربان مصادف با جمعه باشد،
* حج تمتع: (فقه) حج مخصوص کسانی که در بیش از ۱۶ فرسخی مکه اقامت دارند و باید از میقات احرام بگیرند و به مکه بروند و همین‌که خانههای مکه را ببینند تلبیه بگویند و هفت مرتبه طواف کعبه می‌کنند،
* حج عمره: (فقه) حجی که در دهۀ اول ذیحجه انجام نشود.= حج قِران: (فقه) حج مخصوص ساکنان مکه،

حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

تلبیه

لبیک گفتن، لبیک‌گویی

فرهنگ فارسی هوشیار

تلبیه

اجابت کردن

فرهنگ فارسی آزاد

تلبیه

تَلْبِیَه، (لَبّی، یُلَبّی) اجابت کردن، لَبِّیک گفتن،

لغت نامه دهخدا

تلبیة

تلبیه. [ت َ ی َ] (ع مص) لبی بالحج تلبیه؛ لبیک گفتن در حج. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). لبیک گفتن حاجیان. (آنندراج). گفتن لبیک اللهم لبیک. و بعضی تلبئه گویند. (از اقرب الموارد). رجوع به تلبئه شود:
شها منم که ز شوق طواف مرقد تو
بجای تلبیه بر لب درود نامحصور.
خالص استرآبادی (از آنندراج).
|| لبیک گفتن در جواب. (آنندراج). کسی را لبیک گفتن. (از اقرب الموارد). و یقال: دعانی فلبیته ُ و سعدیته ُ؛ ای قلت له ُ لبیک و سعدیک. (اقرب الموارد).


لبیک گفتن

لبیک گفتن. [ل َب ْ ب َ گ ُ ت َ] (مص مرکب) لبیک زدن. جواب دادن: هیچکس از آن حضرت لبیک اجابتی نگفت و اندیشه اعانتی نکرد. (تاریخ سلاجقه ٔ کرمان). تلبیه، لبیک گفتن در حج. (منتهی الارب).


تلبئة

تلبئه. [ت َ ب ِ ءَ] (ع مص) فله خورانیدن ماده بچه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || فله فرود آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: لبأت الناقه، اذا وقع اللباء فی ضرعها. || لبیک گفتن در حج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تلبیه شود.


اهلال

اهلال. [اِ] (ع مص) آواز برداشتن. (المصادر زوزنی) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). برداشتن تلبیه گوی و جز آن آواز را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بلند گفتن حاج لبیک را و بلند گفتن نام خدا در وقت ذبح کردن. (آنندراج). و منه قوله تعالی: و ما اهل لغیراﷲ به. (قرآن 3/5)، ای نودی علیه بغیر اسم اﷲ. (ناظم الاطباء). || برآمدن ماه نو. || به آواز گریستن کودک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || کشتن بشمشیر کسی را. || بریدن بشمشیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). || بسوی کام برداشتن تشنه زبان را تا ریق گرد آید. (منتهی الارب) (آنندراج). || هلال ماه دیدن. ماه نو دیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بسوی هلال نگاه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ماه نو دیدن. (تاج المصادر بیهقی) (مؤید).


احرام

احرام. [اِ] (ع مص) آهنگ حج کردن. || بحرمت شدن. در حرمتی که هتک آن روا نیست درآمدن. || حرام بکردن. (تاج المصادر). || به ماههای حرام درآمدن. در ماه حرام شدن. (تاج المصادر). || در حرم مکه یا مدینه درآمدن. در حرم شدن. (تاج المصادر). || اِحرام مراءه؛ حائض شدن او. || قمار بردن. (تاج المصادر). بردن و چیره شدن بر حریف در قمار. (منتهی الارب). || سوگند خوردن: یحرم الرجل فی الغضب، سوگند میخورد مرد در حال خشم. (منتهی الارب). || بازداشتن و بی بهره کردن از چیزی. (منتهی الارب). || نومید کردن. || احرام حاج و احرام معتمر؛ بکاری درآمدن او که بسبب آن حرام شود چیزی که حلال بود. مقابل احلال (اصطلاح حج). || بر خود حرام گردانیدن بعضی چیزهای حلال و مباح (مانند استعمال طیب و اصلاح ریش و مباشرت) را چند روز پیشتر از زیارت خانه ٔ کعبه از مقامات معین و همچنین در ایام حج. || (اِ) مجازاً بمعنی دو چادر نادوخته که در ایام احرام یکی را لنگ و ته بند کنند و دیگری را بر دوش پوشند.
- احرام بستن، آهنگ کردن. قصد و نیت کردن. (غیاث اللغات):
چه آسان است با بی برگی احرام سفر بستن
که هم مرکب بود هم توشه دامن بر کمر بستن.
صائب.
- احرام بند. رجوع بهمین لغت شود.
- احرام گرفتن، مراسم احرام بجا آوردن (در حج):
چون همی خواستی گرفت احرام
چه نیت کردی اندر آن تحریم.
ناصرخسرو.
مردی نام او علأبن منبه، احرام گرفت. (ابوالفتوح).
- احرام گرفته، مُحرم.
|| مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: احرام، بکسر همزه در لغت بمعنی منع آمده. و شرعاً حرام کردن پاره ای از امور و واجب ساختن امور دیگری است هنگام گزاردن حج، چنانچه در جامعالرموز گفته. و بیرجندی گوید نزد ابوحنیفه، احرام عبارت است ازنیت حج با لفظ تلبیه یعنی لبیک گفتن و قاصد اِحرام را مُحرم نامند - انتهی. و نزد صوفیه، اِحرام عبارت است از ترک شهوت نسبت بمخلوقات. و خروج از احرام نزدآنان عبارت است از گشاده روئی با خلق و فرودآمدن بسوی ایشان بعدالعندیه فی مقعد صدق. و این معنی در سابق در ذکر معنی حج گفته شد - انتهی.


اضحی

اضحی. [اَ حا] (ع ص) اسب اشهب. مؤنث: ضَحْیاء. (از اقرب الموارد).اسب سپید اشهب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || (اِ) روز عید قربان و یوم النحر. (ناظم الاطباء). عید گوسپندکشان. (محمودبن عمر). روز قربان. (منتهی الارب). بمعنی عید اضحی نیز آید. (آنندراج). عید قربان. روز دهم ذیحجهالحرام: سلطان مسعود...می آمد تا به شبورقان رسید و آنجا عید اضحی بکرد و بسوی بلخ آمد... هفدهم ذیحجهالحرام. (تاریخ بیهقی).
خرد بساحت آن بر دلیل قربان دید
چنانکه باشد عادت بموسم اضحی.
ابوالفرج رونی.
بهار درّ و گهر می کشد بدامن ابر
نثار موکب اردی بهشت و اضحی را.
انوری.
بدخواه تو جمله فربه و لاغر
قربان تو گشته اندر این اضحی.
جمال الدین عبدالرزاق.
گفتم کدام عیدنه اضحی بود نه فطر
بیرون از این دو عید چه عید است دیگرش ؟
خاقانی.
ز روز نصرت و فتحش که عید مملکتی است
ذخیره های طرب ماند فطر و اضحی را.
رفیع لنبانی.
زآتش روز پوست بر تن من
خشک شد چون به عید اضحی گوشت.
سیف اسفرنگ.
شیادی گیسوان بافت بصورت علویان... بشهری درآمد در هیأت حاجیان و قصیده ای پیش ملک برد... یکی از ندمای حضرت پادشاه گفت من او را این عید اضحی در بصره دیدم. (گلستان). رجوع به عید اضحی و عید قربان شود. || ج ِ اَضحاه (بندرت). (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج ِ اضحات است و اضحات مفرد است در اصل اضحیه بود بمعنی قربانی. (غیاث) (آنندراج). || (فعل) و اضحی فعل است از افعال ناقصه ومعنی آن کردن کار در وقت چاشت، چون: اضحی زید قائماً؛ یعنی در وقت چاشت زید قائم شد. و افعال ناقصه را از آن ناقصه گویند که معنی آن فقط به فاعل خود تمام نمی شود بلکه به خبر محتاج باشد. (غیاث) (آنندراج). اضحی یفعل کذا؛ کننده ٔ آن شد در ظهر. و در این معنی از افعال ناقصه است و چون «کان َ» عمل کند. (از اقرب الموارد).
- اضحی اﷲ ظلک، خدای ترا هلاک کند. نفرین است و در قول حریری: لاتضحنا عن ظلک، بر سبیل تضمین آن را به «عن » متعدی کرده و گویی گفته است: ما را از آن خارج مکن. (از اقرب الموارد).
- اضحیکم اﷲ بالخیر، جمله ای است که در تداول گروهی، از جمله ٔ رسوم احوال پرسی است بمعنی: خدا ظهر شما را بخیر کناد. چون: صبحکم اﷲ بالخیر و مسیکم اﷲ بالخیر.
- عید اضحی، یکی از دو عید اسلامی است که در دهم ذیحجه آن را بپا می دارند و آن عید حج و نحر است که در آن حاجیان بیت الحرام تلبیه می کنند وآنگاه بر عرفات به قربانی می پردازند. (از الموسوعهالعربیه). و رجوع به عید اضحی و اضحی و عید قربان شود.

معادل ابجد

تلبیه

447

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری