معنی تلف

لغت نامه دهخدا

تلف

تلف. [ت َ] (اِ) ترف و قروت. (ناظم الاطباء).

تلف. [ت ُ] (اِ) کثافتی که از شپلیدن انگور و امثال آن بماند. (شرفنامه ٔ منیری). آنچه از انگور و جز آن پس از خوردن باقی ماند که شایسته ٔ خوردن نباشد. (ناظم الاطباء).

تلف. [ت َ ل َ] (ع اِ) رایگان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || هلاک. (اقرب الموارد). هلاک و زوال و ویرانی وانهدام. (ناظم الاطباء). || اتلاف و زیان وتبذیر و اسراف و خرج بیجا. (ناظم الاطباء). || (ص) بمعنی ضایع و خراب مجاز است... و با لفظ شدن و کردن استعمال نمایند. (از آنندراج):
در دورخط از زلف تو ما را چه توقع
نتوان به کف آورد دگر عمر تلف را.
ملا طغرا (از آنندراج).

تلف. [ت َ ل َ] (ع مص) هلاک گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نیست شدن. (آنندراج).

فرهنگ معین

تلف

(تَ لَ) [ع.] (مص ل.) هلاک شدن، نابود شدن.

فرهنگ عمید

تلف

هلاک شدن، کشته شدن،
هدر رفتن،

حل جدول

تلف

هلاک

مترادف و متضاد زبان فارسی

تلف

اتلاف، پامال، پایمال، تباه، حیف‌ومیل، فنا، مردن، منهدم، ضایع، نابود، نیست، هدر، هلاک، نابود شدن، نیست شدن، تباه شدن، هلاک گردانیدن

فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی هوشیار

تلف

رایگان، هلاک، اتلاف و زیان و تبذیر

فرهنگ فارسی آزاد

تلف

تَلَف، (تَلَفَ، یَتْلَفُ) هلاک شدن، فاسد و ضایع گشتن،

معادل ابجد

تلف

510

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری