معنی تند مزاجی

حل جدول

تند مزاجی

درشتی


تند خویی

تنمر، تند مزاجی، ترشرویی

فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

مزاجی

مزاجی

لغت نامه دهخدا

مزاجی

مزاجی. [م ِ](ص نسبی) هر چیز منسوب به مزاج و طبیعت.(ناظم الاطباء): وضع مزاجی فلان بد است، استقامت مزاج ندارد.


کج مزاجی

کج مزاجی. [ک َ م ِ] (حامص مرکب) حالت و چگونگی کج مزاج. بدذوقی. بدسلیقگی. بدمزاجی. (فرهنگ فارسی معین).


نیک مزاجی

نیک مزاجی. [م ِ] (حامص مرکب) نیکومزاجی. دارای مزاج سالم بودن. || خوش خویی. خوش مشربی. (فرهنگ فارسی معین).


بلبل مزاجی

بلبل مزاجی. [ب ُ ب ُ م ِ] (حامص مرکب) با طبعی چون بلبل. آشفته و بی قرار و غیر پای بند. مانند بلبل بودن. حالت بلبل داشتن:
بدین بلبل مزاجی دارم آن غیرت که گر روزی
گل از بالم دمد لخت دل از منقار نگذارم.
طالب آملی (از آنندراج).


نازک مزاجی

نازک مزاجی. [زُ م ِ] (حامص مرکب) ملایم طبعی. نرم خوئی. || رقت قلب. زودرنجی. حساسیت:
اگر دانستمی نازک مزاجیهای طبعش را
درون سینه پای آه را زنجیر می کردم.
؟ (از آنندراج).
بس که از نازک مزاجی بی دماغم کرده اند
می برد از خویش موج چین پیشانی مرا.
جودت هندی.


تلون مزاجی

تلون مزاجی. [ت َ ل َوْ وُ م ِ] (حامص مرکب) بی قراری. (ناظم الاطباء). رجوع به تلون و دیگر ترکیبهای آن شود.


کودک مزاجی

کودک مزاجی. [دَ م ِ / م َ] (ص مرکب) کودک سرشتی. (فرهنگ فارسی معین):
آه کز کودک مزاجیهای ابنای زمان
ابجد ایام طفلی را ز سر باید گرفت.
صائب (از آنندراج).
و رجوع به کودک مزاج و کودک سرشتی شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

مزاجی

خیمی سرشتی (صفت) منسوب به مزاج: وضع مزاجی فلان بد است.


کاهل مزاجی

سست مزاجی سستی.


کج مزاجی

بد مزاجی بد ذوقی بد سلیقگی.


گرم مزاجی

‎ تند خویی عصبانیت، دارای طبع حار بودن.

عربی به فارسی

مزاجی

بد اخلا ق , اخمو , عبوس , ترشرو , بدخلق , مزاجی , خلقی , خویی

معادل ابجد

تند مزاجی

515

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری