معنی تنظیم کننده جریان برق
حل جدول
آداپتور
دستگاه خودکار تنظیم کننده جریان برق
آفتامات
جریان متناوب برق
الترناتیو
آلترناتیو
تنظیمکننده جریان برق
آداپتور
یکسوکننده جریان برق
دیود
واحد جریان برق
وات، ولت، آمپر
وسیله تنظیم کننده
رگلاتور
فارسی به عربی
فرهنگ فارسی هوشیار
زورتازکهرب
واژه پیشنهادی
دی سی
عربی به فارسی
لغت نامه دهخدا
تنظیم. [ت َ] (ع مص) مبالغه ٔ نظم. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). درکشیدن جواهر به رشته وسخن در وزن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). درکشیدن جواهر به رشته و وزن ترتیب دادن سخن را. (ناظم الاطباء). جواهر به رشته کشیدن. (آنندراج). ترتیب شعر وبه رشته کشیدن مروارید. (ناظم الاطباء):
با چنین پیران لابل که جوانان چنین
زود باشد که شود عقد خراسان تنظیم.
؟ (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 390).
|| مجازاً بمعنی درستی امورات شهر و دیار. (آنندراج). ترتیب و آراستگی و انتظام. (ناظم الاطباء). ترتیب دادن. (منتهی الارب). || نظام برآوردن ماهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پر گردیدن شکم ماهی و سوسمار از تخم. (از اقرب الموارد).
معادل ابجد
2095