معنی تنها
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(ص.) یگانه، بدون همراه و همدم، (ق.) فقط. [خوانش: (تَ)]
فرهنگ عمید
تک، یگانه، یکه،
کسی که همدم و همصحبت نداشته باشد،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
عزب، مجرد،
(متضاد) متاهل، خانهدار، تک، فرد، فرید، منفرد، وحید، یکه، یگانه، فقط، لاغیر، منحصراً، بیهمتا، طاق، مفرد، واحد، یکتنه، خلوتگزین، خلوتنشین
فارسی به انگلیسی
Alone, Apart, Desolate, Entirely, Only, Single, Lone, Lonely, Mere, Merely, Mono-, One, Singly, Sole, Solely, Solitary, Unaccompanied, Unattended, Unescorted, Uni-
فارسی به ترکی
yalnız, sadece, tek başına, ıssız
فارسی به عربی
انفرادی، بحیره، فرد، فقط، لوحده، نعل، وحید
ترکی به فارسی
خلوت
فرهنگ فارسی هوشیار
فرد تک و منفرد و یگانه و مجرد، یکه، واحد، احد
فارسی به ایتالیایی
واژه پیشنهادی
فریق
معادل ابجد
456