معنی تنومند
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
تناور، فربه، چاق. [خوانش: (تَ مَ) (ص مر.)]
فرهنگ عمید
تناور، فربه،
بلندبالا،
[مجاز] پرزور،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
پرزور، توانا، پرقوت، قدرتمند، زورمند، قوی،
(متضاد) کمزور، ناتوان، بزرگ، بزرگجثه، تناور، جسیم، چاق، ستبر، عظیمالجثه، فربه، قویهیکل، کلان،
(متضاد) لاغر، نزار
فارسی به انگلیسی
Burly, Corpulent, Full-Bodied, Gargantuan, Huge, Husky, Immense, Jumbo, Portly, Robust, Sizable, Sizeable, Square, Stalwart, Voluminous
فارسی به ترکی
iriyarı
فارسی به عربی
سمین، ضخم، ضخم الجسم، قوی، متین
فرهنگ فارسی هوشیار
توانا و تندرست
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
550