معنی تنی

لغت نامه دهخدا

تنی

تنی. [ت َ] (ص نسبی) بمعنی جسمانی است. (برهان). منسوب به تن چنانکه در تنانی گذشت، یعنی جسمانی. (انجمن آرا) (آنندراج). دارای جسم و جسمانی و مادی. (ناظم الاطباء). پهلوی تنیک. از: تن + ی (نسبت). (حاشیه ٔ برهان چ معین). || در تداول، اَبَوینی. پدری و مادری. مقابل ناتنی: برادر تنی، برادر اصلی و بطنی. که از یک پدر و مادرند. رجوع به تن شود.


پاک تنی

پاک تنی. [ت َ] (حامص مرکب) پاکیزه تنی. پارسائی. عفت.


نازک تنی

نازک تنی. [زُ ت َ] (حامص مرکب) ظرافت. نازپروردگی. شادابی:
بدان نازک تنی و آبداری
چو مرغی بود در چابک سواری.
نظامی.


پیل تنی

پیل تنی. [ت َ] (حامص مرکب) حالت و چگونگی پیل تن. عظمت جثه. زورمندی.


رویین تنی

رویین تنی. [ت َ] (حامص مرکب) صفت و حالت رویین تن. تن نیرومند و محکم داشتن:
به من می رسد بازوی بهمنی
که اسفندیارم به رویین تنی.
نظامی.
رجوع به رویین تن شود.
|| کنایه از معزولی. (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (آنندراج) (از برهان). رجوع به رویین تن شود.


خواهر تنی

خواهر تنی. [خوا / خا هََ رِ ت َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) خواهری از طرف پدر و مادر با شخص یکی باشد. (یادداشت بخط مؤلف). خواهر بطنی و صلبی.

فارسی به انگلیسی

تنی‌

Corporeal, Materials, Personal, Physical, Sensual, Somatic

حل جدول

تنی

همخون

هم خون

هم خون، نوعی خواهر و برادر

نام های ایرانی

تنی

دخترانه، در گویش مازندران شکوفه

گویش مازندرانی

تنی

نوعی دوک – چوب دو سر ماسوره


او تنی

شنا بازی در آب – آب تنی

فرهنگ فارسی هوشیار

پاک تنی

پاکیزه تنی پارسایی عفت.

فرهنگ معین

تنی

منسوب به یک تن، از یک پدر. مق ناتنی. [خوانش: (تَ) (ص نسب.)]

مترادف و متضاد زبان فارسی

تنی

بدنی، مربوط به تن، از یک پدر و مادر،
(متضاد) ناتنی

معادل ابجد

تنی

460

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری