معنی تن‌آسان

حل جدول

تن‌آسان

رافه


تنبل

تن‌آسان

مترادف و متضاد زبان فارسی

تن‌آسان

آسوده، مرفه، راحت‌طلب، رفاه‌زده،
(متضاد) سخت‌کوش، خوشگذران، عیش‌طلب، تندرست، سالم، تن‌آسا، تنبل، تن‌پرور،
(متضاد) تلاشگر، زرنگ، ساعی


آسایش‌جو

آسایش‌خواه، آسایش‌طلب، تن‌آسان، راحت‌طلب، عافیت‌طلب،
(متضاد) عافیت‌سوز، مخاطره‌جو


مرفه

آسوده، تنعم‌زده، متنعم، تن‌آسان، راحت، خوش، رفاه‌زده، رفاه‌مند، فارغ‌البال


تن‌پرور

بی‌حال، بی‌عار، بی‌کاره، تن‌آسا، تنبل، تن‌پرست، خوش‌گذران، راحت‌طلب، تن‌آسان،
(متضاد) زرنگ

فرهنگ عمید

تناعم

آسان گشتن،
نرم شدن،
اظهار نرمی‌ کردن،
تن‌آسان شدن،


ترفیه

در رفاه و آسایش قرار دادن، آسوده و تن‌آسان کردن،


تن آسان

تندرست، سالم،
راحت‌طلب، تنبل،
در آسایش، راحت: سرای سپنجی بدین‌سان بُوَد / یکی خوار و دیگر تن‌آسان بُوَد (فردوسی: ۱/۲۱۶)،

معادل ابجد

تن‌آسان

562

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری