معنی تنآسان
مترادف و متضاد زبان فارسی
آسوده، مرفه، راحتطلب، رفاهزده،
(متضاد) سختکوش، خوشگذران، عیشطلب، تندرست، سالم، تنآسا، تنبل، تنپرور،
(متضاد) تلاشگر، زرنگ، ساعی
آسایشجو
آسایشخواه، آسایشطلب، تنآسان، راحتطلب، عافیتطلب،
(متضاد) عافیتسوز، مخاطرهجو
مرفه
آسوده، تنعمزده، متنعم، تنآسان، راحت، خوش، رفاهزده، رفاهمند، فارغالبال
تنپرور
بیحال، بیعار، بیکاره، تنآسا، تنبل، تنپرست، خوشگذران، راحتطلب، تنآسان،
(متضاد) زرنگ
فرهنگ عمید
معادل ابجد
562