معنی توانایی به کارگیری قدرت

لغت نامه دهخدا

کارگیری

کارگیری. (اِ مرکب) در تداول زنان، کار: مرده شور کارگیریت را ببرد. مرده شورت ببرد با این کارگیریت. || کسی که مرتکب میشود و مباشرت مینماید و متقبل میشود هر کار مهمی را. (ناظم الاطباء).

واژه پیشنهادی

قدرت و توانایی

تاواتا


توانایی

قدرت، یارا، یارایی

فرهنگ عمید

قدرت

توانستن، توانایی داشتن، توانایی انجام دادن کاری یا ترک آن،
توانایی، نیرو،
سلطه، نفوذ فرمان،
* قدرت داشتن: (مصدر لازم) نیرو و توانایی داشتن،
* قدرت کردن: (مصدر لازم) قدرت و توانایی نشان دادن،
* قدرت نمودن: = * قدرت کردن


توانایی

نیرومندی، زورمندی، قدرت،

فرهنگ معین

توانایی

(~.) (حامص.) نیرومندی، قدرت.


قدرت

(قُ رَ) [ع. قدره] (مص ل.) توانایی داشتن، توانستن.

فرهنگ فارسی هوشیار

توانایی

نیرومندی اقتدار قدرت.

مترادف و متضاد زبان فارسی

توانایی

استطاعت، اقتدار، تسلط، توانمندی، پرتوانی، طاقت، عرضه، قدرت، قوا، قوه، مقاومت، نفوذ، نیرو، وسع،
(متضاد) ناتوانی

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

قدرت

توانایی، توان، نیرو

معادل ابجد

توانایی به کارگیری قدرت

1650

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری