معنی توبه کار

لغت نامه دهخدا

توبه کار

توبه کار. [ت َ / تُو ب َ / ب ِ] (ص مرکب) توبه کننده. تائب. توبه دار.نادم و پشیمان از گناه. (ناظم الاطباء):
آتشم در جان گرفت از عود خلوت سوختن
توبه کارم توبه کار از عشق پنهان باختن.
سعدی.
من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها
توبه از می وقت گل، دیوانه باشم گر کنم.
حافظ.
من همان ساعت که از می خواستم شد توبه کار
گفتم این شاخ ار دهد باری، پشیمانی بود.
حافظ.
شرابی که از یمن او توبه کار
ز بند تقید شود رستگار.
ملا طغرا (از آنندراج).
رجوع به توبه و دیگر ترکیبهای آن شود.


توبه کار شدن

توبه کار شدن. [ت َ / تُو ب َ / ب ِ ش ُ دَ] (مص مرکب) نادم و پشیمان گشتن. (ناظم الاطباء). درتداول عوام، سخت پشیمان شدن. با خود عزم جزم کردن که دیگر آن نکند یا نگوید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به توبه کار و توبه و دیگر ترکیبهای آن شود.


توبه

توبه. [ت َ / تُو ب َ / ب ِ] (ع مص) توبه. بازگشتن از گناه. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب). از گناه بازگشتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (غیاث اللغات) (آنندراج). و عوام بالضم گویند... و به لفظ کردن و گفتن و فرمودن و دادن و شکستن مستعمل. (غیاث اللغات)... بازماندن از کارهای بد، و ناقص و نادرست و شکسته و سنگین از صفات اوست و با لفظ گفتن و فرمودن و کردن و دادن و شکستن و گسستن مستعمل. (آنندراج). بتینا و بتینه و ابومان و ندامت و پشیمانی و بازگشت از گناه. (ناظم الاطباء). انابت. انابه. بازگشت. بازگشت از گناه بی رجوعی. تحوب. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و آن بازگشت بدل است بسوی خدا به باز کردن عقده ٔ احرار و سپس قیام کردن بهمه ٔ حقوق پروردگار. (از تعریفات جرجانی). در لغت بازگشتن از گناه است و همچنین است «توب »... و توبه در شرع بازگشتن از افعال مذموم است به افعال نیک. (از تعریفات جرجانی):
رفیقا چند گوئی کو نشاطت
بنگریزد کس از گرم آفروشه
مرا امروز توبه سود دارد
چنان چون دردمندان را شنوشه.
رودکی.
دلت همانا زنگار معصیت دارد
به آب توبه ٔ خالص بشویش از عصیان.
خسروانی.
به توبه دل راست روشن کنم
بی آزاری خویش جوشن کنم.
فردوسی.
اگر بخردی سوی توبه گرای
همیشه بود پاکدین پاکرای.
فردوسی.
جهان تازه شد چون قدح یافتی
روان از در توبه برتافتی.
فردوسی.
اگر به این قسم که خوردم وفا نکنم، پس قبول نکند هرگز خدا از من توبه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 219). امیر به جشن نوروز بنشست و داد این روز بداد و هدیه های ولایت داران به رسم آوردند و نشاط شراب رفت سخت به سزا، که از توبه ٔ... تا این روز نخورده بود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 544).
پناه روانست دین از نهاد
کلید بهشت و ترازوی داد
در رستگاری ورا از خدای
ره توبه و توشه ٔ آن سرای.
اسدی.
گر رنجه ای از آفتاب عصیان
از توبه برون شو به زیر طارم.
ناصرخسرو.
شاید که صورت گنهانت را
اکنون به دست توبه بیارائی.
ناصرخسرو.
نه ز خداوند توبه جوئی و نه
هیچ بخواهی ز مردمان بحلی.
ناصرخسرو.
عاشقی خواهی وپس توبه کنی
توبه و عشق بهم ناید راست
روزکی چند بود نوبت گل
روزه و توبه همه روزه بجاست.
سنائی.
آبستنانه عده ٔ توبه مدار بیش
کآسیب توبه قفل به دلها برافکند.
خاقانی.
ساقی می، توبه را برده پس کوه قاف
بلکه ز کوه عدم زآنستر انداخته.
خاقانی.
ساقیا توبه را قلم درکش
بر در میکده علم برکش.
خاقانی.
عشق با توبه آشنا نبود
توبه در عاشقی روا نبود.
نظامی.
سر فروبرده ای بن گلخن
فارغ از توبه ای و استغفار.
عطار.
گر آن ساقی که مستان راست، هشیاران بدیدندی
زتوبه، توبه کردندی چو می بر دست خماران.
سعدی.
گر تو پریچهره نپوشی نقاب
توبه ٔ صوفی به زیان می بری.
سعدی.
رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و تعریفات جرجانی شود.
- توبه ٔ آدم، توبه ٔ حضرت آدم بعد از سرپیچی از فرمان خدا:
گر زآدمی ای پور توبه باید
کردن ز گناهانْت همچو آدم.
ناصرخسرو.
چرک نشاید ز ادیم... شست
تا نکنی توبه ٔ آدم درست.
نظامی.
- توبهالنصوح، توبه ٔ نصوح. رجوع به همین کلمه شود.
- توبه ٔ اولیاء، کنایه از ترک ماسوااﷲ است. (انجمن آرا).
- توبه پذیر، توّاب. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). آنکه دستور توبه فرما را پذیرد و از گناه بازگردد و توبه کند.
- توبه پرست، خواهنده ٔ توبه و توبه کننده:
زآنکه آدم زآن عتاب از اشک رست
اشک تر باشد دم توبه پرست.
مولوی.
- توبه خواستن، استتابه. (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). طلب توبه کردن. خواهان بازگشتن از گناه بودن.
- توبه ٔ راست، توبه ٔ نصوح. (دهار). و رجوع به همین ترکیب و توبهالنصوح شود.
- توبه ٔ قحبه، کنایه از کار بی ثبات است. (انجمن آرا). توبه ای که بی تردید شکسته خواهد شد و ثباتی در آن نخواهد بود، چنانکه گفته اند: قحبه گر کند توبه، حرصش ندهد یاری.
- توبه نامه،معروف. (آنندراج). نامه ای که در آن شرح توبه و ندامت کسی را نویسند. (ناظم الاطباء). نامه ایست که گناهکار بموجب آن تعهد کند، بازگشت از گناهان خود را.
- توبه ٔ نصوح. رجوع به همین کلمه شود.
- امثال:
توبه ٔ قمارباز در بی پولی است، نظیر: بی بی از بی چادری خانه نشین است. یا آب ندارد وگرنه شناگر قابلی است.
توبه ٔ گرگ مرگ است، نظیر:
خوی بد در طبیعتی که نشست
نرود تا بوقت مرگ از دست.
سعدی.
|| توفیق توبه دادن کسی را خدای. || آسان گردانیدن خدا دشواری کسی را. || باز مهربان شدن خدا بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به همه ٔ معانی رجوع به توب شود.

توبه. [ب َ / ب ِ] (اِ) قوس قزح را گویند و به این معنی بجای بای ابجد یای حطی هم آمده است. (برهان). قوس قزح و آژفنداک. (ناظم الاطباء). رجوع به تویه شود.


توبه دار

توبه دار. [ت َ/ تُو ب َ / ب ِ] (نف مرکب) توبه کار. تائب و نادم و پشیمان. (ناظم الاطباء).

فارسی به انگلیسی

توبه‌ کار

Penitent, Repentant

فرهنگ فارسی هوشیار

توبه کار

نادم، توبه کننده

حل جدول

توبه کار

تائب

تایب

واژه پیشنهادی

توبه کار

تائب

تائب-

اواب

فرهنگ عمید

توبه کار

کسی که از گناه پشیمان شود و از آن دست بردارد، توبه‌کننده،

فارسی به عربی

توبه

توبه

فرهنگ معین

توبه

(تُ بِ) [ع. توبه] (مص ل.) پشیمان شدن از گناه.

فرهنگ فارسی آزاد

توبه

تَوْبَه، (تابَ، یَتُوبُ) نادم و پشیمان شدن از گناه و تعهد عدم تکرار، بازگشتن از گناه، برگشتن از خطا و ضلالت. تابَ اللهُ عَلیه یعنی خداوند او را توفیق توبه دهد. سوره تَوْبَه سوره 9 قرآنست که مدنیّه میباشد و 129 آیه دارد، نام دیگر این سوره بَرائَت است،

معادل ابجد

توبه کار

634

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری