معنی توریم
لغت نامه دهخدا
توریم. [ت َ] (ع مص) برآماهیدن. (تاج المصادربیهقی) (زوزنی). آماسیده گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آماسیده گردیدن جلد. (از اقرب الموارد). || خشمگین کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مالیدن و دراز شدن گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || تکبر نمودن. یقال: ورم بانفه، یعنی تکبر نمود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
آماهانیدن
آماهانیدن. [دَ] (مص) آماسانیدن. توریم. تهبیج. احدار.
آماسانیدن
آماسانیدن. [دَ] (مص) توریم. تهبیج. آماهانیدن. ورم را سبب شدن.
برآماهانیدن
برآماهانیدن. [ب َ دَ] (مص مرکب) برآماسانیدن. (یادداشت مؤلف). توریم. (المصادر زوزنی). رجوع به آماهیدن و آماهانیدن شود.
فرهنگ عمید
عنصر فلزی کمیاب، نقرهایرنگ، نرم، رادیواکتیو که از منابع انرژی اتمی است که در صنعت به عنوان اکسیژنزدا استفاده میشود،
حل جدول
عنصر شماره 90
عنصر تأمین کننده انرژی توربین
توریم
عنصر شماره 90
توریم
عناصر اکتیویته
توریم، اورانیوم، اشعه ایکس
فرهنگ فارسی هوشیار
واژه پیشنهادی
توریم
انگلیسی به فارسی
معادل ابجد
656