معنی تپ

لغت نامه دهخدا

تپ

تپ. [ت َ] (فعل امر) فعل امر از مصدر تپیدن. (فرهنگ نظام):
فراغت بین که در بنیاد کار است
متپ کین کارساز استادکار است.
عطار (از فرهنگ جهانگیری).
|| (اِمص) اسم مصدر تپیدن. (فرهنگ نظام). تپاک. تپیدن. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). اضطراب و بی آرامی. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). اضطراب و بیقراری و بی آرامی. (برهان). اضطراب و بیقراری. (انجمن آرا) (آنندراج) (از فرهنگ نظام). اضطراب و التهاب و بی قراری و بی آرامی. (ناظم الاطباء). تپیدن مصدر آن است چنانکه تپش و بر این قیاس طپیدن و طپش معرب آن است. (انجمن آرا) (آنندراج). || غلبه ٔ تب و گرمی قلب. (انجمن آرا) (آنندراج). گرمی. (فرهنگ نظام). گرمی و حرارت. (ناظم الاطباء). در اوستا تپ و مشتقات آن تفته (تبدار) و تفنو (تب) بسیار است. در فارسی ناخوشی تب و جزء دوم واژه ٔ «آفتاب » و [جزء اول] تابه و تابش و تافته و تفسیدن و تفتیدن و جز اینها از همین بنیاد است. (فرهنگ ایران باستان ص 90).

تپ. [ت ِ / ت ُ / ت َ] (اِ صوت) صدای افتادن چیزی.

فرهنگ عمید

تپ

تپیدن١

تب

حل جدول

تپ

اضطراب

بی قراری

اضطراب، بی قراری

مترادف و متضاد زبان فارسی

تپ

بی‌قراری، اضطراب، ناآرامی، بی‌آرامی، تالاپ

فارسی به انگلیسی

گویش مازندرانی

تپ

قطره، چکه، ورم، آماس، مقدار شیری که با یک بار دوشیدن...

فرهنگ فارسی هوشیار

تپ

(اسم) اضطراب بی قراری بی آرامی.

معادل ابجد

تپ

402

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری