معنی تکبیر نمودن

حل جدول

لغت نامه دهخدا

تکبیر

تکبیر. [ت َ] (ع مص) بزرگ و کلان گردانیدن چیزی را و بزرگ شمردن آن را و به بزرگی صفت کردن آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بزرگ گردانیدن چیزی را. (از اقرب الموارد). بزرگ شمردن و به بزرگی صفت کردن. (آنندراج). بزرگ داشتن. (زوزنی). || خدای را به بزرگی یاد کردن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). اﷲاکبر گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).به بزرگی خدای را یاد کردن. (آنندراج): چون این اصناف نعمت به مجلس خلافت و میدان رسید تکبیر از لشکر برآمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 425). آواز تکبیر و قرآن خوانان برآمد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 435).
از سخن چیز نیاید بجز آواز ستور
مردم است آنکه بدانست سرود از تکبیر.
ناصرخسرو.
نامه ای کن بخط طاعت خویش
علم عنوانش و نقطها تکبیر.
ناصرخسرو.
کوسش سحر پگاه چو تکبیر فتح کوفت
خصم از نماز خیر و سلامت سلام داد.
انوری.
نداء تکبیر احزاب دین بمسامع اهل علیین رسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
چه شب بود آنکه با صد دیو چون قیر
خروسی را بود آواز تکبیر
اگر کافر نه ای ای مرغ شبگیر
چرا برناوری آواز تکبیر.
نظامی.
به تکبیر مردان شمشیرزن
که مرد وغا را شمارند زن.
سعدی (بوستان چ فروغی ص 242).
بعد از تکبیر تحریمه فرصتی گذشت. (انیس الطالبین بخاری ص 200).
- تکبیرهُ الاحرام، اولین تکبیر نمازکه بعد از آن سخن گفتن یا عملی غیر از اعمال نماز را بجای آوردن حرام است.
- چهارتکبیر، نماز میت. چه تنها از میان نمازها فقط نماز میت است که چهار بار اﷲاکبر باید در آن گفت (بزعم اهل سنت و جماعت).
- چهارتکبیر زدن، نماز میت خواندن. چهارتکبیر کردن:
من هماندم که وضو ساختم از چشمه ٔ عشق
چارتکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست.
حافظ.
رجوع به چهار تکبیر کردن شود.
- چهارتکبیر کردن، نماز میت خواندن. و به استعاره ترک کردن. رها کردن. دست شستن از چیزی. پشت کردن و رهاساختن امیال و آرزوها:
گر کنی در جهان به شبگیری
دو سلام و چهار تکبیری.
سنایی.
چارتکبیری بکن بر چار فصل روزگار
چاربالشهای چارارکان به دونان باز مان.
خاقانی.


تکبیر کردن

تکبیر کردن. [ت َ ک َ دَ] (مص مرکب) اﷲاکبر، اﷲاکبر گفتن. خدای را به بزرگی یاد کردن: بتن عزیز خویش پیش کار برفت با غلامان و پیادگان و تکبیر کردند. (تاریخ بیهقی). رجوع به تکبیر شود.


تکبیر کشیدن

تکبیر کشیدن. [ت َ ک َ / ک ِ دَ] (مص مرکب) اﷲاکبر، اﷲاکبر گفتن. تکبیر کردن. تکبیر گفتن:
خورشید از کمال تو تکبیر می کشد
ماه از تو کس ندید تمام آفریده تر.
نظیری نیشابوری (از آنندراج).
رجوع به تکبیر شود.


تکبیر بستن

تکبیر بستن. [ت َ ب َ ت َ] (مص مرکب) به نماز ایستادن و تکبیرهالاحرام بستن. با گفتن دوبار اﷲاکبر، نمازی را شروع کردن:
درگاه اوست قبله ومن در نماز شکر
تکبیر بسته ام که دلم حقگزار کرد.
خاقانی.
رجوع به تکبیر شود.


تکبیر گفتن

تکبیر گفتن. [ت َ گ ُ ت َ] (مص مرکب) اﷲاکبر گفتن. خدای را به بزرگی یاد کردن: پس عمر سه بار تکبیر گفت. (تاریخ قم ص 301).
اگر میرد کمال از عشق آن روی
به روح پاک او گویند تکبیر.
کمال خجندی (از آنندراج).
رجوع به تکبیر شود.

فرهنگ فارسی آزاد

تکبیر

تَکْبِیر، اَللهُ اَکْبَر گفتن، خدا را به عظمت و جلال یاد کردن، بزرگ نمودن، در دیانت بهائی اَللهُ اَبْهی گفتن،


کبار-تکبیر

کُبّار، تَکْبِیر، (کَبَّرَ-یُکَبِّرُ) تکبیر گفتن (تکبیر در دیانت بهائی الله ابهی می باشد)، الله اکبر گفتن- بزرگ نمودن- بزرگ دیدن،

فرهنگ عمید

تکبیر

خدا را به بزرگی یاد کردن، اللّه‌اکبر گفتن،
[قدیمی] بزرگ ‌کردن، بزرگ شمردن،

عربی به فارسی

تکبیر

تقویت , بزرگ سازی , درشت نمایی

فرهنگ فارسی هوشیار

تکبیر گفتن

(مصدر) تکبیر آوردن.


تکبیر

بزرگ گردانیدن چیزیرا، الله اکبر گفتن، به بزرگی یاد کردن خدا را


چار تکبیر

رهایش گواژه (کنایه) از نمازی که بر مرده خوانند (اسم) چهار تکبیر

فرهنگ معین

تکبیر

بزرگ شمردن، اللهاکبر گفتن. [خوانش: (تَ) [ع.] (مص م.)]

مترادف و متضاد زبان فارسی

تکبیر

اله اکبر گفتن، بزرگ‌شمردن (خدا)، خدا را به بزرگی یاد کردن

معادل ابجد

تکبیر نمودن

782

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری