معنی تکیه کردن

مترادف و متضاد زبان فارسی

تکیه کردن

اعتماد کردن، اطمینان کردن، اتکا کردن، متکی‌شدن، تکیه زدن، اصرار ورزیدن، تاکید کردن

فارسی به ترکی

لغت نامه دهخدا

تکیه کردن

تکیه کردن. [ت َ ی َ / ی ِ ک َ دَ] (مص مرکب) اعتماد کردن. (ناظم الاطباء):
مکن تکیه بر گرز و کوپال خود
بدزد از کمند گوان یال خود.
فردوسی.
ز مرگ امن مجوی و به عمر تکیه مکن
به سیم دین مفروش و ز دیو عشوه مخر.
ناصرخسرو.
طلب صحبت خسان نکنی
تکیه بر عهد ناکسان نکنی.
سنائی.
سخن اندر زر است خاقانی
تو همه تکیه بر سخن کردی.
خاقانی.
گر توکل می کنی در کار کن
کسب کن پس تکیه بر جبار کن.
مولوی.
مکن تکیه بر دستگاهی که هست
که باشد که نعمت نماند بدست.
(بوستان).
مکن تکیه برملک و جاه و حشم
که پیش از تو بوده ست و بعد از تو هم.
(بوستان).
یقین دیده ٔ مرد بیننده کرد
شد و تکیه بر آفریننده کرد.
(بوستان).
هرکه با یار آشنا شد گو ز خود بیگانه باش
تکیه بر هستی مکن در نیستی مردانه باش.
سعدی.
عقل را پنداشتم در عشق تدبیری بود
من نخواهم کرددیگر تکیه بر پندار خویش.
سعدی.
تکیه بر اختر شب گرد مکن کاین عیار
تاج کاوس ربود و کمر کیخسرو.
حافظ.
بر جهان تکیه مکن گر قدحی می داری
شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان.
حافظ.
سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکن
ای جهاندیده ثبات قدم از سفله مجوی.
حافظ.
|| پشت دادن. (ناظم الاطباء). اتکاء:
بر مراد خویشتن گویی همی در دین سخن
خویشتن را شفته گشتی تکیه کردی بر هوا.
ناصرخسرو.
هر کس که بر هوای دل او تکیه می کند
تکیه مکن بر او که هواجوی خود هواست.
ناصرخسرو.
و تکیه بر استخوان توده کرده. (کلیله و دمنه).
تو آن یگانه ٔ دهری که بر وساده ٔ حکم
به از تو تکیه نکرده ست هیچ صدرنشین.
سعدی.
درآید چون خیال خیل مژگان تو در خاطر
کنم گه تکیه بر شمشیر گه بر خنجر آسایم.
باقر کاشی (از آنندراج).
|| آسایش نمودن و راحت کردن. (ناظم الاطباء). استراحت کردن. خفتن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا): درویش محمد زاهد با من بود تکیه کرده بود و در آن حال روح من از قالب بیرون آمد. (انیس الطالبین بخاری ص 22). حضرت خواجه در حجره ٔ آن درویش تکیه کرده بودند. (انیس الطالبین ص 152). و خواجه تکیه کرده بودند. ساعتی گذشت، حالت با هیبتی در خواجه پیدا شد. (انیس الطالبین ص 178).


تکیه

تکیه. [ت َک ْ ی َ / ی ِ] (از ع، اِمص) لفظ عربی است بمعنی پشت به چیزی گذاشتن. (غیاث اللغات):
بر فضل تست تکیه ٔ امید او از آنک
پاشنده ٔ عطایی و پوشنده ٔ خطا.
خاقانی.
مرا تکیه جان پسر بر عصاست
دگر تکیه بر زندگانی خطاست.
سعدی.
|| بمعنی اعتماد مجاز است. به لفظ کردن و زدن و دادن و آوردن و داشتن مستعمل. (غیاث اللغات) (آنندراج). استناد و اعتماد. (ناظم الاطباء):
تکیه بر حسن عهد بوالفتح است
شادی از حفظ و نظم قرآن است.
مسعودسعد.
روز بهارست خیز تا به تماشا رویم
تکیه بر ایام نیست تا دگر آید بهار.
سعدی.
|| (اِ) بمعنی متکا نیزآمده و بمعنی چیزی که بر آن پشت گذارند... و در بهار عجم نوشته که تکیه بالش و چیزی که بر آن تکیه زنند. و این فارسی است و مأخوذ است از تکاه بر وزن کلاه که در عربی بدین معنی آمده. (غیاث اللغات) (آنندراج). در هند تکیه بالش را گویند و در فارسی بالش و نازبالش و بالین و نازبالین وپشتی. (آنندراج). چیزی که بر آن پشت گذارند و پشتی و لشن و صندلی و کرسی دسته دار... و ساده و بالش. (ناظم الاطباء):
مرد نه محتاج به یاری کس است
همت او تکیه ٔ پشتش بس است.
امیرخسرو.
|| بمجاز پشت و پناه را گویند. (غیاث اللغات). پشت و پناه. (ناظم الاطباء). || مکان بودن فقرا. (غیاث اللغات). مکان بودن فقرا، چنانکه تکیه ٔ صائب که جای پاکیزه ایست در صفاهان و مزار ایشان در آن واقع شده. (آنندراج). خانقاء و منزل دراویش و فقراو جایی که در آن به دراویش طعام دهند. (ناظم الاطباء). مجمع درویشان. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دزی درذیل قوامیس عرب آرد: تَکیَّه ج، تکایا. دیر. صومعه. همچنین جایی که معمولاً از مسافران فقیر یا افرادی که توصیه شده باشند بلاعوض پذیرائی کنند...تکیه در هند و ایران و مصر مشابه زاویه در آفریقاست: و منها التکیتین الشهیرتین لمأوی الفقراء والمساکین.
... فلیشر عقیده دارد که این کلمه از «اتکا» آمده است و باید تَکیِه تلفظ شود نه تکیِّه ولی ظاهراً این نظر درست نیست به جهت آنکه جمع آن تکایاست... و این شکل جمع مخصوص کلمات مؤنث است به صورت فَعیلَه که از یک ریشه ٔبی قاعده و خارج از رسم و شرایط معمول می آید. در حالیکه جمع تَکیِه نمی تواند تکایا باشد. (از دزی ج 1 صص 149-150): در تکیه بودم که مرا گفتند آن فقیران مشتاق منتظرند. (انیس الطالبین بخاری).
در تکیه ٔ فراغت ما قیل و قال نیست
آنجا که هست بالش ما قو نمی پرد.
تأثیر (از آنندراج).
یاد حق منزل آرام وفاکیشان است
تکیه بر لطف خدا تکیه ٔ درویشان است.
(تأثیر (ایضاً).
|| محل آسایش. || حسینیه که در آن روضه خوانند. (ناظم الاطباء). جای تعزیه خوانی. جای روضه خوانی. ج، تکایا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || طاق و قبه. «؟» (ناظم الاطباء).

تکیه. [ت َ ی ِ] (اِخ) دهی از دهستان کرانی شهرستان بیجار است. کوهستانی و سردسیر می باشد و 550 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).

تکیه. [ت َ ی ِ] (اِخ) دهی از دهستان درجزین است که در بخش رزن شهرستان همدان واقع است و 430 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

تکیه. [ت َ ی ِ] (اِخ) دهی از دهستان چهاردولی است که در بخش قروه ٔ شهرستان سنندج واقع است و 360 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

تکیه. [ت َ ی ِ] (اِخ) دهی از دهستان میان دربند است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

تکیه. [ت َ ی ِ] (اِخ) دهی از دهستان پشتکوه باشت و بابویی است که در بخش گچساران شهرستان بهبهان واقع است. کوهستانی و معتدل است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

فرهنگ فارسی هوشیار

تکیه کردن

اعتماد کردن

فارسی به عربی

تکیه کردن

اتکا، لحم بدون دهن


تکیه (کردن)

اِرْتکازٌ

گویش مازندرانی

تکیه

تکیه حسینیه

حل جدول

تکیه کردن

‌اعتماد

فارسی به آلمانی

تکیه کردن

Hinlegen, Legen, Zurücklehnen

فرهنگ معین

تکیه

(مص ل.) پشت دادن به چیزی، (اِ.) جایی وسیع برای انجام مراسم عزا و روضه خوانی. [خوانش: (تَ یِ) [ع. تکیه]]

معادل ابجد

تکیه کردن

709

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری