معنی تیار

لغت نامه دهخدا

تیار

تیار. (اِ) تاج سلطان فارس و ماد و تیار پاپ نیز به تقلید از آن ساخته شده است. و دراویش نیز امروز کلاهی به همین شکل دارند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا): پارسی ها... کلاهی نمدین که خوب مالیده بودند و آن را تیار می گفتندبر سر... (ایران باستان ج 1 ص 732). کلاه نمدی. (ایران باستان ج 1 ص 732). طرز لباس را پارسی ها از مادیها اقتباس کردند. شاه لباسی از پارچه های گرانبها و تاجی بلند بر سر داشت که آن را مورخین یونانی گاهی تیار و در مواردی کیداریس می نامیدند. (ایران باستان ج 2ص 1463). رجوع به همین کتاب ص 1398 و ص 1518 شود.

تیار. [ت َی ْ یا] (ع ص، اِ) موج دریا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). موج آب. (مهذب الاسماء): کالبحر یقذف بالتیار تیاراً. (اقرب الموارد): این بگفت و در کشتی آز نشست وبه دریای تیار قرین شد. (نقض الفضائح ص 174). چنگیزخان بنفس خویش بدان بلاد رسید و تیار بلا از لشکر تتاردر موج بود. (جهانگشای جوینی). || مرد متکبر شوریده عقل لاف زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازذیل اقرب الموارد): رجل تیار؛ ای تیاه. (ناظم الاطباء). || قطع عرقاً تیاراً؛ ای سریعالجریه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). جلدرفتار و جهنده و مواج. (غیاث اللغات) (آنندراج).

تیار. [ت َی ْ یا / ت َ] (ص) درست. تمام. راست. کامل. مهیا. معد. صحیح. طیار. درست تیار. تمام و تیار. رجوع به طیار شود. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). مهیا و آماده و حاضر. و آنچه در محاورت گویند که فلان چیز تیار است، یعنی درست و مهیاست. به معنی مجاز باشد از معنی لغوی، یعنی فلان چیزاز باعث درستی خود جهنده و جلدرفتار است بسوی استعمال، ای مقتضی استعمال است. پس لفظ تیار عربی است. کسانی که فارسی گمان برند خطا است. و در بهار عجم و چراغ هدایت و سراج اللغات نوشته اند که برای معنی آماده و مهیا طیار به طاء مهمله است چه در اصل اصطلاح میرشکاران است که چون جانور شکاری از گریز برآمده مستعد وآماده ٔ پرواز و شکاراندازی میشود، گویند که این جانور طیار شده و چون به این معنی شهرت گرفته مجازاً هرشی ٔ مهیا را طیار گویند. پس تیار و طیار به هر دو طور صحیح باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج):
بدولت ار نزنم پا چو چرخ کوزه گری
خمیرمایه ٔ رزقم نمی شود تیار.
اثر (از آنندراج).
- تیار شدن، مستعدو آماده شدن. (ناظم الاطباء).

تیار. (اِخ) دهی از دهستان چلاو است که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و 505 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).

فرهنگ معین

تیار

موج دریا، لاف زدن، متکبر و مغرور. [خوانش: (تَ یّ) [ع.] (اِ. ص.)]

مهیا، ساخته، مالش دادن، لوله ساختن تریاک. [خوانش: (تِ یّ) (اِ. ص.)]

فرهنگ عمید

تیار

موج، موج دریا،

آماده، مهیا، ساخته،
مالش،
مالش دادن و لوله ساختن تریاک،
* تیار کردن: (مصدر لازم) آماده ساختن، مهیا کردن،

حل جدول

تیار

آماده، مهیا، حاضر کردن، ساخته

مترادف و متضاد زبان فارسی

تیار

آماده، تدارک، تهیه، فراهم، مهیا، حاضر، درست، کامل، صحیح

فارسی به انگلیسی

گویش مازندرانی

تیار

از توابع چلاو آمل

فرهنگ فارسی هوشیار

تیار

درست، تمام، راست، کامل، مهیاو صحیح، و بمعنی موج دریا و موج آب هم هست

فرهنگ فارسی آزاد

تیار

تَیّار، مُوج دریا، شخص متکبر و گمراه،

معادل ابجد

تیار

611

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری