معنی تیان
لغت نامه دهخدا
تیان. [ت َی ْ یا] (ع ص) انجیرفروش. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تیان. (اِ) دیگ سرگشاده ٔ بزرگ را گویند. (برهان). دیگ سرگشاده بود و آن را لوید نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). دیگ سرگشاده ٔ بزرگ که در آن حلوا و غیره پزند و دیگ گرمابه ٔ حمام را نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). دیگ بزرگ سرگشاده و سرپهن. (ناظم الاطباء). طبری «تهان » (تابه)... گیلکی «تیان » (دیگ بزرگ...) معرب آن طَیجَن. (حاشیه ٔ برهان چ معین). ظرفی مسین بزرگ مانند پاتیل. دیگ بزرگ که دهانه ٔ آن فراخ تر از شکم و بن آن است. قدر. ظرف بزرگ مفرغین یا مسین که سر آن فراخ تراز تک و بن آن است و در آن آشهای بزرگ پزند یا بر آتش تون کار گذارند تا آب خزانه ٔ حمام گرم کند. پاتیله. پاتله. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا):
گفت و سکاره کش تیان خوانی
آنچنان ده که باز بستانی.
(لغت فرس اسدی).
عشق چو مغز است جهان جمله پوست
عشق چو حلواست جهان چون تیان.
مولوی (ازفرهنگ جهانگیری).
|| نوعی ماهی بزرگ. (حاشیه ٔ برهان چ معین). نوعی ماهی بزرگ در بحر خزر و سفیدرود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ماهی تیان. تیان ماهی.
لین سس تیان
لین سس تیان. [س ِ] (اِخ) ظاهراً نام موضعی بوده است: سپاهیان لین سس تیانی به سرکردگی پردیکاس در صف آرائی اسکندر مقابل داریوش سوم درجنگ گوگمل شرکت داشتند. (ایران باستان ج 2 ص 1387).
فارسی به انگلیسی
Caldron
فرهنگ عمید
دیگ دهانگشاد و پهن، پاتیل، لوید: عشق چو مغز است و جهان همچو پوست / عشق چو حلوا و جهان چون تیان (مولوی۳: ۶۹۰)،
فرهنگ معین
(تِ) (اِ.) دیگ دهان گشاد، پاتیل.
حل جدول
دیگ دهان گشاد
تیان شان
رشته کوهی در چین
وین تیان
پایتخت کشور لائوس
تیان آنمن
میدان اصلی پکن
کشور وین تیان
لائوس
کشورى با مرکز وین تیان
لائوس
کشوری با مرکز وین تیان
لائوس
کشوری آسیایی به پایتختی وین تیان
لائوس
فرهنگ فارسی هوشیار
دیگ دهن گشاد
ترکی به فارسی
مسیحیت
معادل ابجد
461