معنی تیب

لغت نامه دهخدا

تیب

تیب. (اِخ) طیب. رجوع به طیب در همین لغت نامه و شدالازار چ اقبال ص 544 شود.

تیب. (اِ) بر وزن و معنی سیب است که عرب تفاح گوید. (برهان) (از شرفنامه ٔ منیری) (از ناظم الاطباء). اینکه صاحب برهان گفته به معنی سیب است که عرب تفاح گوید خطااست، شیب را سیب خوانده اند و تفاح دانسته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). || (ص) سرگشته و مدهوش. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (اوبهی). بی قرار و شتابزده. (برهان). بی قرار و سرگشته. (شرفنامه ٔ منیری). بی هوش و بی قرار و سرگشته و شتابزده. (ناظم الاطباء). مرادف و متابع شیب که به معنی شیفته و مدهوش است و علیحده مستعمل نشود.... (فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) (از انجمن آرا):
نبوده مرا هیچ با تو عتیب
مرا بی گنه کرده ای شیب و تیب.
رودکی (از جهانگیری و انجمن آرا).
رجوع به شیب شود.


تیب و شیب

تیب و شیب. [ب ُ] (ترکیب عطفی، ص مرکب) این لغت از اتباع است همچو تار و مار و امثال آن به معنی سرگشته و شتابزده. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء).


سیب و تیب

سیب و تیب. [ب ُ] (ترکیب عطفی، ص مرکب) این لغت از اتباع است همچو تار و مار، خان و مان و امثال آن و به معنی سرگشته، متحیر، مدهوش و حیران باشد. || سرگشتگی در شغل و کار. (برهان) (از آنندراج).

فرهنگ معین

تیب

(ص.) سرگشته، مدهوش.


شیب و تیب

سرگشته، آشفته. [خوانش: (ص مر.)]

فرهنگ عمید

تیب

شیب۲ * شیب‌وتیب: نبوده مرا هیچ با تو عتیب / مرا بی‌گنه کرده‌ای شیب‌وتیب (دقیقی: ۱۱۳)،

حل جدول

تیب

سرگشته و مدهوش

سرگشته، مدهوش


زهر ، تیب

شکوفه

فرهنگ فارسی هوشیار

تیب

(صفت) سرگشته مدهوش حیران.

گویش مازندرانی

تیب تاپلی

رنگارنگ


تیب هدائن

دولا شدن و باسن را به هوا بردن


تیب – بدائن

سینه سپر کردن، نیم تیغ شدن بدن


تیب نر

سالار، قوی، حیوان نری که برای جفت گیری نگهداری شود

معادل ابجد

تیب

412

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری