معنی تیب
لغت نامه دهخدا
تیب. (اِ) بر وزن و معنی سیب است که عرب تفاح گوید. (برهان) (از شرفنامه ٔ منیری) (از ناظم الاطباء). اینکه صاحب برهان گفته به معنی سیب است که عرب تفاح گوید خطااست، شیب را سیب خوانده اند و تفاح دانسته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). || (ص) سرگشته و مدهوش. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (اوبهی). بی قرار و شتابزده. (برهان). بی قرار و سرگشته. (شرفنامه ٔ منیری). بی هوش و بی قرار و سرگشته و شتابزده. (ناظم الاطباء). مرادف و متابع شیب که به معنی شیفته و مدهوش است و علیحده مستعمل نشود.... (فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) (از انجمن آرا):
نبوده مرا هیچ با تو عتیب
مرا بی گنه کرده ای شیب و تیب.
رودکی (از جهانگیری و انجمن آرا).
رجوع به شیب شود.
تیب. (اِخ) طیب. رجوع به طیب در همین لغت نامه و شدالازار چ اقبال ص 544 شود.
فرهنگ معین
(ص.) سرگشته، مدهوش.
فرهنگ عمید
شیب۲ * شیبوتیب: نبوده مرا هیچ با تو عتیب / مرا بیگنه کردهای شیبوتیب (دقیقی: ۱۱۳)،
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) سرگشته مدهوش حیران.
معادل ابجد
412