معنی تیره
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(رِ) (ص.) تاریک، سیاه.
دسته ای از مردم که از یک نژاد باشند، دودمان، خانواده. [خوانش: (~.) (اِ.)]
فرهنگ عمید
چیزی که به رنگ زغال یا خاکستر باشد، سیهفام،
دارای رنگ تند، غلیظ: قرمز تیره،
تاریک: صعب چون بیم و تلخ چون غم جفت / تیره چون گور و تنگ چون دل زفت (عنصری: ۳۶۳ حاشیه)،
[مجاز] ناپاک: هر آنکس که او راه یزدان بجست / به آب خِرد جان تیره بشست (فردوسی: ۷/۱۰۰)،
مُهره،
* تیرهٴ پشت: (زیستشناسی) [قدیمی] = ستون * ستون فقرات
دستهای از مردم که از یک نژاد یا یک قبیله باشند، دودمان، خاندان، طایفه،
دسته، گروه، فرقه،
نژاد،
حل جدول
تار
مترادف و متضاد زبان فارسی
تاریک، تار، دیجور، ظلمانی، مظلم،
(متضاد) روشن، اسود، سیاه، سیهفام، قره، کبود، کدر، مشکی، ابهامآمیز، مبهم، ایل، خاندان، طایفه، قبیله، قوم، نسل، جنس، گونه، نوع، منغص، مکدر، ملول، غمین، حزین، غمگین، گرفته، دژم، غمناک، گ
فارسی به انگلیسی
Black, Blackish, Dark, Dismal, Dusty, Grave, Midnight, Murky, Obscure, Opaque, Race, Somber, Sombre, Sooty, Sunless, Tribe
فارسی به ترکی
koyu
فارسی به عربی
اسود، بشع، ثقیل، سدیمی، سمیک، ضبابی، ظلام، عکر، غائم، غامض، کییب، مظلم، مغیم، موهل
گویش مازندرانی
ستون فقرات، نوی پارچه
گردوی بزرگ و سنگین که از آن به عنوان تیله استفاده کنند
برجستگی های موازی در شالی زار که طول آن ها برابر است، پرتو...
تبار نژاد
فرهنگ فارسی هوشیار
سیاه و تاریک، تار و مظلم
فارسی به ایتالیایی
واژه پیشنهادی
تار، مات، کدر
معادل ابجد
615