معنی تیره رنگ
لغت نامه دهخدا
تیره رنگ. [رَ / رِ رَ] (ص مرکب) سیاهرنگ و کدررنگ. (ناظم الاطباء). اکهب. اکدر. (تاج المصادر بیهقی). تیره گون:
که این مرده ری ببر و خفتان جنگ
بینداز و این مغفر تیره رنگ.
فردوسی.
فرستاد از آن آهن تیره رنگ
یکی آینه کرده روشن ز زنگ.
فردوسی.
زمین تیره گون شد هوا تیره رنگ
که پنهان شد از گرد رخسار زنگ.
اسدی (گرشاسب نامه).
نهنگی را همی ماند که گردون را بیوبارد
چو از دریا برآید جرم تیره رنگ غضبانش.
ناصرخسرو (دیوان ص 216).
پدر گفتش اندر شب تیره رنگ
چه دانی که گوهر کدام است و سنگ.
سعدی (بوستان).
بگوش آمدش در شب تیره رنگ
که شخصی همی نالد از دست تنگ.
سعدی (بوستان).
رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.
|| (اِ مرکب) اسب و کمیت که سرخ و تیره باشد. (ناظم الاطباء).
فرهنگ عمید
سیاهرنگ،
حل جدول
مکمد
فارسی به انگلیسی
Dusky
فارسی به عربی
زورق، صارم
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) سیاه رنگ.
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
885