معنی تیل
لغت نامه دهخدا
تیل. (اِخ) دهی از دهستان شرفخانه است که در بخش شبستر شهرستان تبریز واقع است و 2685 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
تیل. (اِ) به معنی نقطه و خال را نیز گویند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). از برساخته های فرقه ٔ آذرکیوان است. رجوع به فرهنگ دساتیر شود.
تیل. [ت َ] (ع اِ) تار فلزی. مفتولی از طلا یا آهن یا نقره. تار برنجی در آلات موسیقی. (از دزی ج 1 ص 156).
تیل. (اِخ) دهی از دهستان شاهروداست که در بخش شاهرود شهرستان هروآباد واقع است و 564 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
دارة تیل
داره تیل. [رَ ت ُ ت َ] (اِخ) از دارات عرب است. تیل کوه سرخی است در دیار بنی عامر و دارهتیل منسوب به آن است. (معجم البلدان).
تیل آباد
تیل آباد. (اِخ) دهی از دهستان کوهسارات است که در بخش رامیان شهرستان گرگان واقع است و 360 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
می تیل
می تیل. (اِ) سارُق. لفاف. پارچه ٔ توشک بی حشو آن. آستر و رویه ٔ توشک و لحاف به هم دوخته که هنوز پنبه یا حشو دیگر در آن نکرده باشند. (یادداشت مؤلف). به منزله ٔ آستر است در توشک و متکا یا بالش. آنچه حشو و پر کنه ٔ توشک یا متکا یا بالش را در آن ریزند و سپس بر روی آن رویه کشند ومعمولاً از پارچه ٔ پست تر سازند نظیر متقال و غیره.
تر و تیل
تر و تیل. [ت َ رُ] (ص مرکب، از اتباع) خیس و تر شده بر اثر آب یا باران:
همچو قبطی بر کشیده ز نیل
سر و تن خیس خورده و تر و تیل.
دهخدا (دیوان ص 27)
فرهنگ معین
(اِ.) خال، نقطه.
حل جدول
خال
واژه پیشنهادی
غلیظ، چای پر رنگ
فرهنگ عمید
نقطه، خال،
گویش مازندرانی
فرهنگ فارسی هوشیار
شاهدانه های چینی از گیاهان
معادل ابجد
440