معنی تیپ

لغت نامه دهخدا

تیپ

تیپ. (اِ) دسته. گروه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نمونه ٔ بارز یکدسته. نوع جنس. صنف. (فرهنگ فارسی معین). به این معنی ظاهراً از کلمه ٔ تیپ فرانسه مأخوذ است: جماعت افغان که قزلباشیه را مستعد حرب دیدند لشکر خود را سه تیپ کرده یک دسته در میان و دو دسته از دو طرف... (مجمل التواریخ گلستانه از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || لشکری که مرکب از دو فوج یا بیشتر است و صاحب منصب آن سرتیپ گفته میشود. (فرهنگ نظام). واحدی در نظام که در تشکیلات کنونی شامل چند هنگ (فوج) است و هر لشکر شامل چند تیپ. (فرهنگ فارسی معین). || متصل به یکدیگر. بی درز. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- به تیپ یکدیگر زدن، در تداول به معنی منازعه کردن. (از فرهنگ فارسی معین).


محمد تیپ

محمد تیپ. [م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ) دهی است از دهستان حسنوند بخش سلسله ٔ شهرستان خرم آبادبا 180 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

فارسی به انگلیسی

گویش مازندرانی

تیپ تیپ

خال خال


تیپ

خال – لک

فرهنگ عمید

تیپ

دسته‌ای از مردم با خصوصیات مشترک،
شخصیتی که نمونۀ عالی و بارز از یک صنف یا یک دسته از مردم است،
نحوۀ لباس پوشیدن یک شخص: خوش‌تیپ،

واحدی نظامی، پایین‌تر از لشکر، و شامل چند هنگ،

حل جدول

تیپ

چند گردان نظامی

فارسی به عربی

تیپ

لواء

ترکی به فارسی

اصطلاحات سینمایی

تیپ

شخصیتی با ویژگی ها و کیفیات مشخص که از خلال نام های مختلف و با حضور بازیگران مختلف به دفعات در فیلم های متفاوت ظاهر می شود، که از آن جمله می توان به مادر مهربان و خوش قلب، پدر تند خو و بداخلاق، قاتل روانی و... اشاره کرد. البته بازیگر خوب می تواند به این قالب های کهنه، حس و حال تازه ای ببخشد.


تیپ سازی

تیپ انتخاب بازیگر براساس ظاهر فیزیک جسمانی است که معمولا برای همیشه دریک قالب ایفای نقش می کند. مانند چهره های همیشه قهرمان، یا همیشه ضد قهرمان فیلمهای کلاسیک در تاریخ سینما همچون « بلاگوسی» درنقش« دراکولا» که هرگز نتوانست ازتیپش خلاصی یابد یا نقش « باند» برای « شون کانری»و«جولی اندروز» در« آوای موسیقی» که به عنوان بازیگری عاطفی کلیشه شد وبعدها در تمام فیلمهای خانوادگی بازی کرد وتنها یک فیلم غیر خانوادگی بازی کرد که فروش نکرد. در فیلمهای مدرن جز آثار به اصطلاح کارخانه ای یا درجه « ج» کمتر اتفاق می افتد که بازی « تیپ» صورت گیرد. سنت بازی تیپ یا تیپاژ ازشیوه ی تدوین روسها پدید آمد که بازیگر، بازتاب دهنده ی طبقه یا صنفی خاص ازجامعه بود.

فرهنگ معین

تیپ

نمونه شاخص از یک دسته، نوع، جنس و صنف، واحدی در نظام کمتر از لشکر، بیشتر از هنگ. [خوانش: [فر.] (اِ.)]

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

تیپ

چهرمان

مترادف و متضاد زبان فارسی

تیپ

یگان نظامی، سه گردان، جنس، صنف، سنخ، نوع، گروه، نمونه، وضع ظاهر، سرووضع، شیوه لباس پوشیدن

فرهنگ فارسی هوشیار

تیپ

نمونه بارز یکدسته، دسته، گروه، نوع، جنس، صنف

معادل ابجد

تیپ

412

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری