معنی ثبت
لغت نامه دهخدا
ثبت. [ث َ] (ع مص، ص، اِ) قرار دادن. برجای بودن. ثبوت. استواری. پایداری. || حجت. دلیل. برهان. بینه. سلطان. || نوشتن. || مهر توقیع. || مرد معتمد. || مرد دلاور و قائم بر جای و ثابت رای. || مرد ثابت دل. || مرد ثابت زبان وقت خصومت و جز آن. || و ثبت اگرچه مصدر است گاهی بمعنی مفعول هم میباشد، چنانکه ثبت بمعنی قرار داده شده و نوشته شده و مرقوم می آید. (غیاث). || نوشته: و آن شعرها که خواندند همه در دواوین ثبت است. (تاریخ بیهقی ص 276). || استوار. ایستاده برجای مانده.
- ثبت آمدن، نوشته شدن:
ظلم کم کن برتن خود تا که ثبت از دست دین
آید اندر نامه ٔ عمرت و هم لایظلمون.
سنائی.
- ثبت برداشتن، صورت برداشتن، سیاهه برداشتن.
- ثبت کردن، اثبات. نوشتن: نامها اینجا ثبت کنم تا بر آن واقف شده آید. (تاریخ بیهقی). عتبی میگوید و آن رساله را به اشارت سلطان در ضمن شرح حال امیر نصر ثبت کردم. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی 442). رجوع به تقیید کردن و تعداد کردن شود.
ثبت. [ث َ ب َ] (ع اِ) ثبات و قیام. له ثَبَت ٌ عندالحمله. || دلیل. حجت: لا اَحکم ُ بهذا الاّ به ثَبَت. || مرد ثقه: فلان ثبت من الأثبات و آن مجاز است چنانکه گویند: فلان حجه آنگاه که او در روایت ثقه باشد. (اقرب الموارد). و در اصطلاح درایه، یقال: و أعلی مراتب التعدیل ثقه. و قد یؤکد بالتکریر و اضافه ثبت و ورع و شبههما ممّا یدل ّ علی علوّ شأنه. ثم ّ عدل، ضابط، او ثبت او حافظاو متقن او حجه. (درایه تألیف حسین بن عبدالصمد الحارثی الهمدانی ص 188). ج، اثبات. رجوع به متقن شود.
ثبت. [ث َب ْ ب ِ] (ع ص) در اصطلاح درایه رجوع به متقن شود.
فرهنگ معین
(ثَ بَ) [ع.] (ص.) مورد اعتماد، کسی که قول او حجت باشد.
(مص م.) قرار دادن، بر جای بودن، (اِمص.) استواری، پایداری، نوشتن، (اِ.) حجت، دلیل، مهر توقیع، (ص.) مرد معتمد، استوار، مرد دلاور، ثابت رأی، (اِمف.) قرار داده شده، در حقوق نوشتن قراردادها و [خوانش: (ثَ) [ع.]]
فرهنگ عمید
یادداشت کردن، نوشتن،
(صفت) نوشته، نوشتهشده،
برقرار و پابرجا کردن،
قرار دادن،
* ثبت احوال: سازمانی که وظیفۀ صدور شناسنامه و کارت ملی را بر عهده دارد،
* ثبت اسناد: ادارهای که معاملات و نقلوانتقالهای ملکی مردم را در دفترها و پروندههای خود ثبت میکند و سند مالکیت میدهد،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
پایستگی، نگارش
مترادف و متضاد زبان فارسی
درج، ضبط، مرقوم، مندرج، کتابت، نگارش
فارسی به انگلیسی
Down, Record, Register, Registration
فارسی به عربی
تسجیل، دخول، لفه، نقش
فرهنگ فارسی هوشیار
استواری، پایداری، حجت، دلیل، برهان، بنیه
فارسی به ایتالیایی
registrazione
فارسی به آلمانی
Brötchen (n), Rolle (f), Rollen, Schlingern, Semmel (f), Eingabe (f), Eingang (m), Eintrag (m), Eintritt (m), Einzug (m)
معادل ابجد
902