معنی ثفل

لغت نامه دهخدا

ثفل

ثفل. [ث ُ] (ع اِ) (شاید معرب از تفاله ٔ فارسی) تفاله. کنجاره. || لفاظه. || دردی. ته نشین آب و دواء و جز آن. ثافل. تیرگی شیر و روغن. درشت پس افتاده ٔ از چیزی فشرده. ثجیر. جرم:
گر هوا و نار را سفلی کند
تیرگی و دردی و ثفلی کند.
مولوی.
|| دانه. || سفره ٔ زیر دستاس. || ثفل روغن. کداده. تِلزَه. || سرگین. ثفل غذاء. آنچه دفع شود از معده: هرچند طعام خوشتر ثفل وی گنداتر. (کیمیای سعادت).

ثفل. [ث َ ف ِ] (ع ص، اِ) کسی که دُرد خورد. ثفل خوار.

ثفل. [ث َ] (ع مص) ثفل رَحی، سفره گستردن زیر دست آس. || ثفل شی ٔ، پراکنده کردن آن به یک بار (از منتهی الارب).

ثفل. [ث َ ف َ] (ع ص) گران رو، از شتر و جز آن.

فرهنگ معین

ثفل

کنجاره، تفاله، آن چه از مایعی ته نشین شود، تیرگی شیر و روغن، آن چه از معده دفع شود. [خوانش: (ثُ) [ع.] (اِ.)]

فرهنگ عمید

ثفل

تفاله،

حل جدول

ثفل

تفاله

مترادف و متضاد زبان فارسی

ثفل

باقیمانده، تفاله، درد

فرهنگ گیاهان

ثفل

ته نشین، جرم چیزی که آبش گرفته شده

فرهنگ فارسی هوشیار

ثفل

کنجاره لرد درد کنجال خره هم آوای فره (اسم) کنجاره تفاله، آنچه ازمایعی ته نشین شود چون درد شراب دردی، تیرگی شیر و روغن، آنچه دفع شود از معده سرگین.

معادل ابجد

ثفل

610

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری