معنی ثناگو

لغت نامه دهخدا

ثناگو

ثناگو. [ث َ] (نف مرکب) ثناگوی. مداح. دعاگو. ستایشگر. حامد. ستاینده:
من ثناگوی بزرگانم ومداح ملوک
خاصه مدحتگر آن راد عطابخش کریم.
فرخی.
نه بیهده سخنش در میان خلق افتاد
نه خیرخیر ثنا گوی او شد آن لشکر.
فرخی.
دیوان شاعران مقدم بر این گو است
دیوان شاعران ثناگوی رو بیار.
فرخی.
سوزنی پیر ثناگوی تو است
چو کند مدح تو انشاء و نشید.
سوزنی.
این ثناگوی تو که سینه ٔ خود
صدف لؤلؤ حکم دارد.
سوزنی.
ثنای تو ناگفته غبنی است فاحش
مبادا ثناگوی صدر تو مغبون.
سوزنی.

فرهنگ عمید

ثناگو

ستایشگر، مداح،

حل جدول

ثناگو

حامد

فرهنگ فارسی هوشیار

ثناگو

(صفت) مداح ستایشگر، دعاگوی.

معادل ابجد

ثناگو

577

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری