معنی ثور

لغت نامه دهخدا

ثور

ثور. [ث َ] (اِخ) ابن تلیده. صحابی است.

ثور. [ث َ] (اِخ) نام اسب عاص بن سعید.

ثور. [ث َ] (اِخ) ابن عزره. صحابی است.

ثور. [ث َ] (اِخ) ابن عُفیربن عدی. و او کنده است.

ثور. [ث َ] (اِخ) ابن مرتّع. اسم او عمرو است واو از ملوک معدّ و از اجداد حجر آکل المرار از ملوک کنده و نیز از اجداد اشعث ابن قیس و فدکنده و از اجداد یعقوب بن اسحاق کندی فیلسوف عرب بوده است.

ثور. [ث َ] (اِخ) ابن یزید. محدث است و از ابوعمر عبداﷲ بن عامر الیحصبی روایت کند.

ثور. [ث َ] (اِخ) ابن یزید اعرابی. رجوع به ابوالجاموس ثور... شود.

ثور. [ث َ] (اِخ) ابن یزیدبن محمدالرحبی. ابوخالد. تابعی است.

ثور. [ث َ] (اِخ) سلمی. صحابی است.

ثور. در مجمل التواریخ (ص 25) او فرزند جمشید از پریچهره دختر زابلشاه دانسته شده است ولیکن در گرشاسب نامه این نام بصورت تور آمده است.

ثور. [ث َ] (اِخ) ابن ابی فاخته سعیدبن علاقه. تابعی است.

ثور. [ث َ] (اِخ) وادیی است به بلاد مزینه. || کوهی است به مدینه در شمالی احد و آن کوچک و مدور است. (منتهی الارب). || کوهی است در مکه و آنجا غاری است مذکور در قرآن که رسول (ص) با صدیق در آنجا نهان شد گویند آن را ثور اَطحل می گفتند و آن کوههائی است در مکه و این گفته خطاست. در حدیث است که پیغمبراز ثور تا عیر را حریم مدینه قرار داد. ابوعبیده گفته است که اهل مدینه کوهی به اسم ثور نمی شناسند بلکه اهل حدیث گویند که پیغمبر حریم مدینه را از عیر تا احد قرار داد و بعد عبارت را غیر از این تأویل کرده اند. (مراصد الاطلاع). از آن رو آن کوه را ثور نامند که ثور ابن عبدمنات بر وی فرود آمدی. (منتهی الارب).

ثور. [ث َ] (اِخ) پدر بطنی است از مضر و منسوب بدان قبیله است سفیان بن سعید ثوری.

ثور. [ث َ] (ع مص) ثوران. انگیخته شدن گرد و دود و مانند آن. انگیخته شدن خشم و فتنه. || برجستن به غضب برای زدن کسی. || برانگیخته شدن. || برآمدن حصبه و سرخجه بر اندام. || برجستن سنگ خوار و ملخ و جز آن. || ظاهر شدن خون. || بهیجان آمدن دل. || برآمدن آب و روان گردیدن آن.

ثور. [ث َ] (ع اِ) گاو نر. بَقر. || گاو فلک. گاو گردون. یکی از صور دوازده گانه ٔ منطقهالبروج میان حمل و جوزا و آن چون نیم گاوی تخیل شده که روی سوی مشرق و پشت به مغرب دارد و یکصد و چهل و یک ستاره بر آن رصد کرده اند و ثریا و عین الثور در این صورت باشد و بودن آفتاب در این برج به اردی بهشت (نیسان سریانی) باشد. رجوع به اردی بهشت شود. و بیت الشرف ماه در آن است. || یکی از دو خانه ٔ زهره است و خانه ٔ دیگر آن میزان است. (مفاتیح العلوم):
سوسن لطیف و شیرین چون خوشه های سیمین
شاخ و ستاک نسرین چون برج ثور و جوزا.
کسائی.
همیشه تا نبود ثور خانه ٔ خورشید
چنان کجا نبود شیر خانه ٔ بهرام.
فرخی.
بداد ثور بسی شیر اول و آخر
به یک لگد که برآورد ریخت ناگاهان.
مسعودسعد.
به کوهی که با ثور بمناطحه میکوشید و بیشه ای که روی زمین از چشم کواکب می پوشید التجا کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). || کالثور یضرب لما عافت البقر، مثل است. گوساله ٔ بسته رازدن. || ثور ابرد؛ گاوی که خالهای سیاه و سفید دارد. || ثور ثریا (فلک)، گاو پروین. || ثور رامح، گاوی که هر دو شاخ داشته باشد. ج، اَثُور. اثوار. ثیار. ثَورَه. ثِیَره. ثیران. || لخت بزرگ از پینو. پاره ای کشک. ج، اَثُور. ثورَه. || مهتر. پیشوای قوم. || سفیدی بن ناخن. || دیوانگی. || سرخی تابان شفق. || پاره ای پنیر. || مرد نادان. احمق.

فرهنگ معین

ثور

گاو نر، نام یکی از صورت های فلکی و دومین برج از بروج دوازده گانه که خورشید در حرکت ظاهری خود در اردیبهشت ماه در این برج دیده می شود. [خوانش: (ثُ) [ع.] (اِ.)]

فرهنگ عمید

ثور

(نجوم) دومین صورت فلکی منطقه‌البروج که در نیمکرۀ شمالی قرار دارد،
[قدیمی] دومین برج از برج‌های دوازده‌گانه، برابر با اردیبهشت، گاو،
[قدیمی] گاو نر،

برانگیخته شدن،
بلند شدن گرد یا دود،
برپا شدن فتنه،

حل جدول

ثور

گاو نر، کوهی در مکه، از صور فلکی

گاو نر، گاو

گاونر، کوهی در مکه، از صورفلکی

کوهی در مکه

گاونر عرب

گاو نر

گاو نر عرب

عربی به فارسی

ثور

گاونر , نر , حیوانات نر بزرگ , فرمان , مثل گاو نر رفتارکردن , بی پرواکارکردن , گاو نر

فرهنگ فارسی هوشیار

ثور

گاو نر، بقر

فرهنگ فارسی آزاد

ثور

ثَوْر، گاو نر، برج دوّم از بُرُوج فلکیه، بُرج دوّم سال (اردیبهشت)، نام مجموعه ای از ستارگان،

معادل ابجد

ثور

706

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری