معنی جار

فرهنگ معین

جار

(اِ.) فریاد، بانگ.

(رّ) [ع.] (اِفا.) جر دهنده، حرفی که مدخول خود را جر دهد. مدخول را مجرور گویند و مجموع را جار و مجرور.

همسایه، شریک. [خوانش: [ع.] (اِ.)]

[هند.] (اِ.) چلچراغ.

[ع. جاری] (ص.) آب روان یا هر مایع که روان باشد، جاری.

فرهنگ عمید

جار

همسایه،

چراغ بلور چندشاخه که از سقف آویزان می‌کنند، چلچراغ، لالۀ چندشمعی،

کِشنده، جذب‌کننده،
(ادبی) در نحو عربی، حرفی که به آخر کلمه کسره می‌دهد،

مطلبی که در کوچه و بازار با آواز بلند به مردم اطلاع می‌دادند،
* جار زدن (کشیدن): (مصدر لازم، مصدر متعدی)
١. مطلبی را با آواز بلند اطلاع دادن،
[مجاز] فاش کردن،
* جاروجنجال:
دادوفریاد، شوروغوغا،
آشوب، ازدحام،

خرزهره،

حل جدول

جار

چلچراغ

همسایه

همسایه، چلچراغ

بانگ و فریاد

مترادف و متضاد زبان فارسی

جار

بانگ، داد، صدا، صلا، صوت، فریاد، ندا، مجاور، همسایه، چلچراغ، نگهبان، هم‌سوگند، هم‌قسم

فارسی به انگلیسی

جار

Candelabrum, Chandelier, Halloo, Proclamation, Shout

فارسی به عربی

جار

شمعدان

عربی به فارسی

جار

همسایه , نزدیک , مجاور , همسایه شدن با

گویش مازندرانی

جار

بالا

پسوند مکانی برابر زار فارسی

کار جمعی

فرهنگ فارسی هوشیار

جار

همسایه، جاری، چراغهای بلورین، چلچراغ

فرهنگ فارسی آزاد

جار

جار، همسایه، مجاور، پناه دهنده، زنهار دهنده (جمع:جِیْران، جِوار، اَجْوار)،

معادل ابجد

جار

204

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری