معنی جانشین او
حل جدول
فرهنگ عمید
کسی که بهجای دیگری بنشیند و کارهای او را انجام بدهد،
[قدیمی] خلیفه، قائممقام، ولیعهد،
عوض،
مترادف و متضاد زبان فارسی
بدل، جایگزین، خلف، خلیفه، عوض، قائممقام، نایب، وارث، ولیعهد
فرهنگ فارسی هوشیار
ولی، نایب، خلیفه
فرهنگ معین
قائم مقام، ولیعهد. [خوانش: (نِ) (ص فا.)]
فارسی به عربی
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Reserve (f), Vikar [noun]
واژه پیشنهادی
بدل
لغت نامه دهخدا
پس جانشین. [پ َ ن ِ] (نف مرکب) کنایه از شخصی است که چون صاحب دکان برخیزد او بجای صاحب دکان بنشیند و کالا بفروشد. (برهان قاطع).
ترکی به فارسی
معادل ابجد
421