معنی جانور

فرهنگ معین

جانور

زنده، جاندار، حیوان، جک و ~ جانوران گوناگون به ویژه حشرات موذی. [خوانش: (نِ وَ) (اِص.)]

فرهنگ عمید

جانور

موجود زنده که قادر بر حرکت ارادی باشد، جاندار، ذی‌روح: جانور از نطفه می‌کند، شکر از نِی / برگِ تر از چوبِ خشک و چشمه ز خارا (سعدی۲: ۳۰۳)،
کِرم روده،
حشره، به‌ویژه حشرۀ موذی و گزنده،
حیوان: نمانَد جانور از وحش و طیر و ماهی و مور / که بر فلک نشد از بی‌مرادی افغانش (سعدی: ۱۱۳)،
[مجاز] شخص ستمگر، بی‌ادب، موذی، یا بدجنس،
[قدیمی، مجاز] انسان: گفتم که جانور ز جهان خود نهایت است / گفتا پیمبر است نهایت ز جانور (ناصرخسرو۱: ۲۷۲)،
* جانور گویا: [مجاز] حیوان ناطق، انسان، آدمی،
* جانور دوپا: [مجاز] حیوان ناطق، انسان، آدمی،

حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

جانور

جاندار، حیوان، دابه، دد، سبع، وحش، جاندار،
(متضاد) آدمی، انسان

فارسی به انگلیسی

جانور

Animal, Beast, Zoo-

فارسی به عربی

جانور

حیوان، عنیف، مخلوق، وحش

گویش مازندرانی

جانور

جانور، جانوران گوشت خوار و گربه سانان چون شیر و پلنگ، درنده...

فرهنگ فارسی هوشیار

جانور

حیوان، دارای جان، حی، زنده

فارسی به آلمانی

جانور

Tier (n), Tier [noun], Tierisch

معادل ابجد

جانور

260

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری