معنی جان به سر
فرهنگ عمید
کسی که در حال جان دادن باشد و در آن حالت بهواسطۀ امری یا حادثهای به هیجان آید و مضطرب و بیقرار شود: همین نه لاله ز شوق تو داغ بر جگر است / که شمع نیز ز سوز غم تو جانبهسر است (محمدسعید اشرف: لغتنامه: جانبهسر بودن)،
* جانبهسر شدن: (مصدر لازم)
بهسختی جان دادن،
مضطرب گشتن و ناراحت بودن،
* جانبهسر کردن: (مصدر متعدی) کسی را در حال جان دادن به هیجان آوردن و مضطرب ساختن،
حل جدول
نگران، پریشان
گویش مازندرانی
جان به لببه تنگ آمده
معادل ابجد
321