معنی جاودانیه

حل جدول

جاودانیه

پیروان بابک خرم دین


پیروان بابک خرم دین

جاودانیه


پیروان بابک خرم‌دین

جاودانیه

لغت نامه دهخدا

بابک خرم دین

بابک خرم دین. یا خرمی [ب َ ک ِ خ ُ ر رَ] (اِخ) ابن الندیم در الفهرست آرد: واقدبن عمرو تمیمی که تاریخ بابک کرده است گوید: پدر بابک روغنگری از مردم مدائن بود وقتی جلای وطن کرده به ثغر آذربایجان شد و در روستای میمذ به ده بلال آباد مسکن گزید بر پشت روغن می کشید و ازدهی بدهی بفروختن می برد تا اینکه بزنی بلایه شیفته گشت و با او دیری به ناشایست بگذرانید. روزی آن دو در بیشه دور از قریه به شراب و عشرت میگذاشتند زنان که به آب بردن بیرون شده بودند، آوازی نبطی بشنودند دنبال آواز بگرفتند و آن دو را در آنحال بیافتند و برآنان هجوم کردند و گیسوان زن را گرفته کشان بده بردند و بر سر جمع او را تفضیح و رسوا کردند سپس پدر بابک پیش پدر زن شد و دست او بخواست و بااو ازدواج کرد و بابک از این زن بزاد. پدر بابک را در یکی از سفرها بکوه سبلان با مردی نزاع درگرفت مرد او را با هوئی بزد مجروح کرد پدر بابک مرد را بکشت وخود او نیز از زخم باهو، پس از مدتی بمرد و مادر بابک بمزدوری دایگی کودکان میکرد تا بابک ده ساله شد وگاوهای ده بچرا می برد. روزی مادر به سراغ پسر رفت اورا زیر درختی برهنه به خواب قیلوله دید و در بن هر موی سر و سینه ٔ او خون یافت بابک بیدار گشت و بر پای ایستاد چون مادر پژوهش کرد اثری از خون بر تن پسر نیافت. مادر بابک گوید از آن روز دانستم که پسر مرا بزرگ کاری بطالع است. و باز واقدبن عمرو گوید بابک زمانی نیز در روستای سرات ستوربانی شبل بن المنقی الازدی می کرد و از شاگردان او طنبور نواختن می آموخت پس از آن به تبریز، شهری از اعمال آذربایجان شد و دو سال خدمت محمدبن رواد ازدی کرد سپس در هیجده سالگی به بلال آباد نزد مادر بازگشت و مقیم شد. واقدبن عمرو گوید درکوه بذ و کوههای دیگر پیرامون آن دو مرد توانگر از ملحدین متخرمین بودند یکی موسوم به جاویدان بن سهرک و دیگری مشهور به کنیت ابوعمران و میان آن دو برای ریاست حرمیان آن نواحی جدال و مشاجره ٔ ممتد بود و هریک از آندو میخواست به تنهائی دارای این مقام باشد و همه ساله به تابستان میان این دو جنگ درمی گرفت و به زمستان که برف گریوه و گردنه ها می بست از جنگ باز می ایستادند. جاویدان بن سهرک وقتی با دوهزار گوسفند به شهرزنجان که یکی از بلاد ثغور قزوین است رفت و گوسفندان خویش بدانجا بفروخت آنگاه که به خانه ٔ خویش به کوه بذ باز می گشت شبانگاه او را به روستای میمد برف دریافت او به ده بلال آباد پناه برد و از گزیر ده منزل خواست او در جاویدان به چشم حقارت دید و وی را به خانه ٔمادر بابک فرود آورد. زن را از تنگ دستی و فقر قوت شبانه نبود تنها آتشی برفروخت و بابک نیز به خدمت پرستاران و ستور جاویدان ایستاد و آب بدانان داد و ستوررا سیراب کرد جاویدان او را به خریدن طعام و شراب وعلف فرستاد و او بخرید و نزد او برد، جاویدان با اوبه سخن درآمد و او را با سوء حال و کندی و لکنت زبان زیرک و گربز و مزور یافت به مادر بابک گفت من از مردم کوه بذ هستم و مرا بدانجا مال و فراخی است بابک را به من ده تا به بذ برم و او را موکل اموال و ضیاع خویش کنم و هرماهه پنجاه درم مزد او ترا فرستم، زن گفت من ترا مانند نیکمردان یافتم و نشان توانگری بر تو پیداست و دل من بر تو بیارامید پسر خویش ترا دادم چون رفتن خواهی او را با خویش ببر. چندی نگذشت که ابوعمران به جاویدان تاخت و میان آن دو جنگ درپیوست وابوعمران در جنگ کشته و جاویدان نیز در معرکه مجروح گشت و پس از سه روز بدان خستگی درگذشت. زن جاویدان از پیش ببابک شیفته بود و بابک نهانی با او می آرمید چون جاویدان بمرد زن بدو گفت جاویدان بمرد و من آوازمرگ او بلند نکردم تو مردی تیزهوش و زیرکی خویشتن را برای فردا آماده دار. صباح اینان را بر تو گرد کنم و چنین گویم که: دوش جاویدان گفت من امشب خواهش مردن دارم جان من از تن برآید و به بدن بابک درشده با روح او انباز گردد و بابک و شمایان بدانجا رسید که کس تاکنون نرسیده است. او را پادشاهی زمین دست دهد و گردنکشان را بکشد و دین مزدکی بازگرداند، خواران شما بدو ارجمندان و افتادگان، بلندمرتبگان گردند. بابک به گفتار زن شادان و امیدوار و مهیا گشت. بامدادان زن لشکر و حشم جاویدان را گرد کرد. آنان گفتند از چه جاویدان بگاه مرگ ما را نخواند و وصیت خویش نگفت ؟ زن گفت سبب جز پراکندگی شما در خانه ها و قراء خود نبود ونیز بر شما از آز و فتنه ٔ شبانه ٔ عرب بیم داشت از اینرو با من پیمان کرد که بشما بازرسانم تا اگر خواهید بپذیرید و کار بندید، لشکریان گفتند پیمان او بازگوی چه هیچگاه به زندگی ما از فرمان او سر نپیچیدیم اکنون که بمرده است باز از امر بیرون نشویم. زن گفت اوبه گاه مردن گفت من هم امشب بخواهم مردن روان من ازقالب بیرون شود و به تن این جوان که غلام من است درآید و اندیشیده ام که او را بر یاریگران خویش سری دهم چون من بمیرم این پیام من بدانان بازرسان و بگوی آن کسی از شما که از این عهد سر باززند و راهی دیگر گیرد از دین بیرون شده باشد. همگان گفتند ما عهد او به باب این جوان بپذیرفتیم، پس زن فرمان کرد تا گاوی بکشتند و پوست از وی باز کردند و پوست بگسترد و تشتی پراز شراب و نان بسیاری اشکنه کرده در کنار آن نهاد وحشم را یکان یکان بخواند و گفت پای بر پوست نه و پاره ای نان برگیر و در شراب فروزده بخور و بگوی ای روح بابک بتو گرویدم همچنانکه به روح جاویدان گرویده بودم و سپس دست بابک بدست گیر و دست دیگر بر سینه نه و دست او ببوس. همگان چنین کردند تا طعام و شراب آماده گشت و آنان را بخواند و بخوردن نشاند و خود بی پرده بنشست و بابک را بر بساط و طنفسه ٔ خود نزد خویش نشانید و چون سه گان سه گان بنوشیدند لاغی اسپرم برگرفت و ببابک داد و بابک اسپرم از دست او بستد و این نشان نامزدی زناشوئی باشد پس همه ٔ حاضران به علامت خرسندی از این مزاوجت برخاستند و دست به بر زدند و مسلمانان و موالی از حضار نیز چنین کردند. (از الفهرست ابن الندیم صص 480- 481). در زمان خلفای بنی عباس نیز مردی از عجم خروج کرده بابک نامش بوده و او را بابک خرم دین گفتندی از جانب خلیفه افسنتین (افشین) بحرب او مأمورشده و او را مغلوب کرده لقب این بابک خرم دین بوده که این دین را اختراع کرده. (آنندراج) (انجمن آرا).
... و در آذربایجان بابک، دشمن دین لعنه اﷲ دعوت دین مزدکی آشکارا کرد. مأمون، محمدبن حمید طوسی را به جنگ او فرستاد بابکیی او را بکشت و کار بابک قوت گرفت. مأمون پیش از آنکه تدارک کند در سابع رجب سنه ٔ ثمان و عشرین و مأتین (228 هَ. ق.) درگذشت. (تاریخ گزیده چ عکسی لندن 1328 هَ. ق. ص 316).
در عهد او [معتصم] کار بابک خرم دین قوت گرفته بود و تمامت آذربایجان و ارمن و بعضی از عراق مسخر او شده معتصم اسحاق بن ابراهیم بن مصعب را که امیر بغداد بود بجنگ او فرستاد، فریقین مدتی بحرب مشغول بودندو ظفر روی نمی نمود. اسحاق از خلیفه مدد خواست حیدربن کاوس را که از ماوراءالنهر به اسیری آورده بودند ودر حضرت خلافت مرتبه ٔ بلند یافته و به نیابت حجابت رسیده و افشین لقب یافته بمدد او فرستاد و در همدان جنگ کردند، قریب چهل هزار بابکی کشته شد بابک اسیر گشت در ثالث صفر سنه ٔ ثلاث وعشرین ومأتین (223) در ساوه دست و پایش مخالف ببریدند و بر دار کردند مدتی مدید بران درخت بماند از اسرای بابکی یکی جلادش بود خلیفه ازو پرسید چند آدمی کشته ای ؟ گفت ما ده جلاد بودیم و من زیادت از بیست هزار کشته ام از آن دیگران ندانم و عددمقتولان حروب خدای تعالی داند. (همان کتاب ص 318). جرجی زیدان آرد: در سال 218 که معتصم خلیفه شد چنانکه گفتیم دستگاه خلافت نظر بجهات مذکور در آن قسمت رو بضعف گذارد و معتصم ترکان و فرغانی ها و مغربی ها را دورخود جمع کرده و در نتیجه نفوذ و قدرت بدست لشکریان افتاد و آغاز استیلای لشکریان بواسطه ٔ ظهور بابک خرمی در آذربایجان و ارمنستان پدید آمد. بابک خرم دین در زمان مأمون خروج کرده آئین تازه ای بر اساس اباحه آورده مأمون مکرر سپاهیان بجنگ او فرستاد که جمله شکست خورده بازآمدند، معتصم که بخلافت رسید کار بابک را بسیار خطرناک دید و به سرکوب او همت گماشت و سپاهیان ترک خود را بسرکردگی ترکی موسوم به حیدربن کاووس افشین بجنگ وی فرستاد (220 هَ. ق.) و پس از وی سردار ترک دیگری را بنام بغای بزرگ مأمور آن مهم نمود بعد از آن جعفر خیاط و سپس ایتاخ را با سی میلیون درهم برای مخارج قشون کشی روانه داشت. افشین پس از دو سال کارزار با پول و حیله بر بابک دست یافت و او را به سامرا آورد. واثق بن معتصم وسایر افراد خاندان خلافت پیشواز افشین آمدند و باور نمیکردند که از خطر بابک نجات یافته اند، چه بابک سراسر امپراطوری اسلام را بوحشت انداخته بود و در ظرف بیست سال شورش 255500 تن کشته اموال بسیاری را بغارت و یغما برده بسیاری از سرداران مأمون و معتصم را شکست داده بود، از آنرو گرفتاری بابک برای معتصم پیروزی بزرگی بشمار میرفت و دستور داد بابک را که مرد تنومندی بود سوار فیل کنند و در شهر گردانیده نزد او بیاورند و همین که بابک فیل سوار بر معتصم وارد شد به امر معتصم، شمشیردار بابک دست و پای بابک را برید، پس از آنکه بابک از فیل بزمین افتاد معتصم بشمشیردار فرمان داد تا سر بابک را ببرد و شکمش را پاره کند، آنگاه سرش را بخراسان فرستاد و تنش را در سامرا بدار آویخت. معتصم آن روز را جشن گرفت و به افشین و همراهان اومحبت ها کرد و از روزی که افشین از سامرا رفت تا روزی که به سامراء برگشت هر روز یک دست خلعت و یک اسب برای افشین میفرستاد و علاوه بر انعام و خواربار و غیره هر روزی که افشین در برابر بابک سواره جنگ میکرد ده هزار درهم و روزی که سوار نمیشد پنج هزار درهم فوق العاده می پرداخت و همین که افشین به سامراء رسید معتصم بدست خود دو نشان جواهری به وی آویخت و بیست میلیون درهم به او انعام داد تا نصف آنرا برای خود بردارد و نصف دیگر را میان سپاهیان خود تقسیم کند، هم چنین فرمان حکومت سند را برای وی امضاء کرد و شاعران را وادار ساخت بخدمت افشین بروند و او را مدح بگویند. البته افشین هم برای این همه پول و خلعت و جاه و مقام بجنگ بابک رفت و آنچه را هم که از نقدینه و جنس در میدان کارزار به افشین میرسید مرتباً بشهر خود میفرستاد. ابن طاهر والی خراسان بخوبی ازین جریان آگاه بود و هرموقع که پولها و هدیه های افشین از راه خراسان بطور محرمانه بشهر اشروسنه موطن افشین در ماوراءالنهر حمل میشد جاسوسان چگونگی آنرا بوالی خبر میدادند، والی خراسان هم مراتب را به معتصم گزارش میداد، معتصم هم از والی تقاضا داشت که باکمال دقت مراقب این ارسال ومرسول باشد تا آنکه موقعی افشین اموال بسیاری توسط دوستان خود در انبان ها انباشته بمقصد اشروسنه حمل کرد، والی خراسان عبداﷲ طاهر که مراقب کار بود مأمورینی فرستاد آن اموال را ضبط کردند و همین که مأمورین اظهار داشتند این اموال متعلق به افشین میباشد ابن طاهر گفته ٔ آنها را رد کرده گفت افشین بچنین عملی مبادرت نمیکند شما به او تهمت میزنید و این اموال را بدزدی میبرید. از همان موقع میان ابن طاهر و افشین کدورت سختی پدید آمد که بالاخره به حبس افشین منتهی گشت و در محاکمه ٔ وی (بنابه گفته ٔ ابن اثیر) محقق گشت که افشین بدروغی و برای پول درآوردن از خلیفه مسلمان شده و باطناً بدین مجوس باقی مانده است. (از تاریخ تمدن اسلام جرجی زیدان ترجمه ٔ علی جواهرکلام ج 2 صص 178- 180). سعید نفیسی نوشته اند: در میان کسانی که علمدار جنبش های ملی ایران بوده اند چند تن هستند که ایشان رازنده دارنده ٔ ایران باید شمرد و جای آن دارد که ایرانی ایشان را پهلوانان داستان و تاریخ خود نام نهد و با رستم دستان و اسفندیار روئین تن و یا با کورش و داریوش و اردشیر بابکان و شاپور و خسرو و انوشیروان همدوش بشناسد و حماسه های بسیار وقف سران این مردم بزرگ چون ماه آفرید و سنباد و مقنع و ابومسلم و استاذسیس و مازیار و افشین و بابک و مردآویز و عمرولیث و اسماعیل بن احمد سامانی کند. در میان این گروه مردان بزرگ بابک خرم دین از حیث مردانگی های بسیار و دلاوریهای شگفت مقام دیگری دارد، تنها کسی که میتواند تا حدی با وی برابری کند مازیار است. بدبختانه جزئیات زندگی این مرد بزرگ در پس پرده ٔ تعصب دینی مورخین از ما پنهان مانده و این سطور برای آنست که آنچه تا این روزگاران رسیده است در جائی گرد آمده بماند تا در روزهای حاجت ایرانیان را بکار آید و اگر خدای ناکرده روزی ایران را چنین دشواریها پیش آمد سرمشقی برای پروردن چون بابک کسی در میان باشد. طبری می نویسد که: بابک از نسل مزدک بود که بزمان نوشین روان بیرون آمده بود. ابن الندیم در کتاب الفهرست گوید: واقدبن عمرو تمیمی که اخبار بابک را جمع کرده است، گفته است پدرش مردی از مردم مداین و روغن فروش بود، به سرحدات آذربایجان رفت و در قریه ای که بلال آباد نام داشت از روستاهای میمد سکنی گرفت و روغن در ظرفی بر پشت می گذاشت و در قراء روستای میمد می گشت، زنی اعور را دلباخته شد و این زن مادر بابک بود، با این زن مدتی بحرام گرد می آمد. وقتی با این زن از قریه بیرون رفته بود و ایشان تنها بودند و شرابی داشتند که می خوردند گروهی از زنان قریه بیرون آمدند و خواستند آب از سرچشمه ای بردارند و بآهنگ نبطی ترنم می کردند و بسرچشمه نزدیک شدند و چون ایشان را با هم دیدند بر ایشان هجوم بردند، عبداﷲ (پدر بابک) گریخت و موی مادر بابک را کشیدند و او را بقریه بردند و رسوا کردند. واقد گوید که این روغن فروش نزد پدر این زن رفت و پدر، آن دختر را بزنی به وی داد و بابک از او زاد. در یکی از سفرها که بکوه سبلان رفته بود کسی از پشت برو حمله برد و برو زخم زد و وی نیز برو زخمی زد ولیکن کشته شد و آن کس که وی را زخم زده بود نیز پس از چندی مرد و پس از مرگ وی مادر بابک کودکان مردم را شیر میداد و مزد میستاند تا اینکه بابک ده ساله شد. گویند روزی مادر بابک بیرون رفت و در پی پسر میگشت و بابک در آن زمان گاوهای مردم را میچرانید، مادر، وی را زیر درختی یافت که خفته و برهنه بود زیر هر موئی از سینه و سر وی خون بیرون آمده بود و چون بابک بیدار شد و برخاست دیگر خونی ندید، دانست که بزودی کار پسرش بالا گیرد. نیز واقد گوید که: بابک در خدمت شبل بن منقی ازدی در روستائی بالای کوهی بود و چارپایان وی را نگاه میداشت و از غلامان او طنبور زدن آموخت، پس از آنجا به تبریز از اعمال آذربایجان رفت ودو سال نزد محمدبن رواد ازدی بود، سپس نزدیک مادر بازگشت و نزد وی ماند و درین هنگام هیجده ساله بود. هم واقدبن عمرو گوید: در کوههای بذ و در کوهستان نزدیک آنجا دو مرد بودند از کافران راهزن و مالدار که در ریاست بر گروهی از خرمیان که در کوههای بذ هستند با یکدیگر زد و خورد میکردند، یکی از آن دو را جاویدان بن سهرک نام بود و دیگری تنها بکنیه ٔ ابوعمران معروفست، این دو تن تابستانها با یکدیگر میجنگیدند و چون زمستان میرسید برف در میان ایشان حایل میشد و راهها بسته میشد و دست از جنگ برمیداشتند. جاویدان که استادبابک بود با دوهزار گوسفند از شهر خود بیرون آمد و آهنگ زنجان از شهرهای سرحد قزوین داشت، بدان شهر رفت و گوسفندان را فروخت و چون میخواست به کوهستان بذ بازگردد در روستای میمد برف و تاریکی شب او را درگرفت و بقریه ٔ بلال آباد رفت و بزرگ آن قریه از وی درخواست کرد که بخانه ٔ او فرودآید ولی چون در حق او تخفیفی روا داشت جاویدان بخانه ٔ مادر بابک رفت که باآنکه درسختی و بی چیزی زندگی میکرد او را پذیرفت و مادر بابک برخاست که آتش افروزد زیرا که بجز آن استطاعت دیگرنداشت و بابک بخدمت غلامان و چهارپایان او برخاست و آب آورد جاویدان بابک را فرستاد که طعامی و شرابی و علوفه ای بخرد و چون وی بازآمد با او سخن گفتن گرفت ووی را با اینهمه دشواری و سختی زندگی دانا یافت و دید با آنکه زبانش میگیرد زبان ایران را بخوبی میداندو مردی باهوش و زیرکست. مادر بابک را گفت که: من مردی ام از کوه بذ و در آن دیار مال بسیار دارم و این پسر ترا خواهانم، او را بمن ده تا با خود ببرم و بر زمین و مالهای خود بگمارم و در هر ماه پنجاه درهم مزدوی را نزد تو فرستم، مادر بابک وی را گفت: تو مردی نیکوکار مینمائی و آثار وسعت از تو پیداست و دلم بر سخن تو آرام گرفت. چون براه افتاد، بابک را به او گسیل کرد. پس از آن ابوعمران از کوه خود بر جاویدان برخاست و جنگ کرد و شکست خورد، جاویدان ابوعمران را کشت و بکوه خود بازگشت ولی زخم نیزه ای برداشته بود و سه روز در خانه ٔ خود ماند و از آن زخم بمرد. زن جاویدان که دلباخته ٔ بابک شده بود و با هم گرد میآمدند و چون جاویدان مُرد آن زن بابک را گفت که تو مردی زیرک ودلیری و این مرد اکنون بمرد من بمرگ شوی خود بانگ بلند نکنم و سوی هیچیک از پیروان وی آهنگ نکنم. فردا را آماده باش تا ایشان را فراهم آورم و گویم که جاویدان دوش گفت که: من امشب بمیرم و روح من از پیکر من برون آید و به پیکر بابک رود و با روان بابک انباز شود و نیز گویم که دیری نکشد که بابک شما را بجائی رساند که تاکنون هیچکس بدانجا نرسیده و هیچکس پس ازو بدانجا نرسد و بابک خداوند روی زمین شود و گردنکشان را براندازد و مذهب مزدک را دیگربار زنده کند و بدست بابک ذلیل ِ شما عزیز و پست ِ شما بلند گردد. بابک از شنیدن این سخنان بطمع افتاد و آنرا بشارتی دانست و آماده ٔ کار شد، چون بامداد برآمد سپاه جاویدان گرد آمدند و گفتند چه شد که ما را نخواست تا وصیتی کند. زن گفت چیزی او را از این کار بازنداشت جز آنکه شما درروستاها و خانه های خود پراکنده بودید و اگر میخواست کسی فرستد و شما را گرد آورد، این خبر منتشر میشد وایمن نبود که در انتشار این خبر تازیان بر شما زیانی نرسانند، با من بدین چه اکنون میگویم عهد کرده است باشد که بپذیرید و بدان عمل کنید گفتند: بازگوی عهدی که با تو کرده است چگونه است زیرا که تا زنده بود ما از فرمان وی سر نمی پیچیدیم و پس از مرگ نیز با وی خلاف نکنیم، زن گفت که: جاویدان مرا گفت امشب میمیرم و روح از پیکرم بیرون رود و در پیکر این جوان درآید و رأی من چنین است که وی را بر پیروان خویش خداوند کنم و چون من بمردم این سخن ایشان را بگوی و بازگوی که هرکس در این باب با من خلاف کند و اختیار مرا نگزینددین ندارد. گفتند که ما عهد وی را درباره ٔ این جوان پذیرفتیم سپس آن زن گاوی خواست و فرمود که آنرا بکشند و پوست آنرا بکنند و آن پوست را گشاده کنند و از هم بدرند و آن پوست را بگسترد و طشتی پر از شراب بر آن گذاشت و نانی را بشکست و در اطراف پوست گاو بنهادو آن مردم را یک یک همی خواند و میگفت که: بر آن پوست پای بکوبند و پاره ای از نان بردارند و در شراب فروبرند و بخورند و بگویند: ای روح بابک بر تو ایمان آوردم همچنان که بروح جاویدان ایمان آورده بودم و سپس دست بابک را بگیرند و دست بر دست وی زنند و ببوسند. آن مردم همه چنین کردند و چون طعام آماده شد، ایشان را بطعام و شراب خواند، سپس آن زن بر بستر خویش نشست و بابک را بر آن بستر نشاند و پشت بر آن مردم داشت وچون سه بسه شراب خوردند دسته ای ریحان برگرفت و بسوی بابک انداخت. بابک آن دسته ٔ ریحان را برگرفت، و آداب زناشوئی ایشان چنین است و مردم برخاستند و دست بدست ایشان زدند و بدین زناشوئی رضا دادند. محمد عوفی درجوامعالحکایات و لوامعالروایات این نکات را با اندک تغییراتی آورده و چنین گفته است: «گویند او را پدر پدید نبود و مادر او زنی بود یک چشم از دیهی از دیهای آذربایجان و گفته اند مردی از متطببان سواد عراق با وی نزدیکی کرد و بابک از وی متولد شد و مادر او بگدائی او را میپرورد تا آنگاه که بحد بلوغ رسید و یکی از مردم آن دیه او را بمزد گرفت، ستوران او را بچرا میبرد و گویند روزی مادر برای او طعام آورده بود او را دید زیر درختی خفته و مویهای اندام او بپای خاسته و از هر بن موئی قطره ٔ خونی میچکد و در آن کوه طایفه ای بودند از خرم دینان و زنادقه و ایشان را دو رئیس بود هر دو با یکدیگر خصومت بود یکی را نام جاویدان و دیگری را عمران، روزی آن جاویدان بدان دیه که بابک آنجا ساکن بود گذر کرد و بابک را بدید و علامات جرأت و آثار شهامت در وی تفرس کرد او را از مادر بخواست و با خود ببرد. بابک با زن جاویدان عشقبازی آغاز کرد تا زن را صید خود کرد و آن زن او را بر اسرار شوهر خویش آگاه گردانید و خزاین و دفاین بدو نمود و بابک کار بخود گرفت و بعد از مدتی جنگی افتاد در میان آن جماعت و جاویدان در آن جنگ کشته شد و زن جاویدان با آن جماعت گفت که جاویدان بابک را خلیفه ٔ خود کرده است و اهل این نواحی را به پیروی او وصیت کرده و روح جاویدان به وی تحویل کرده است و شما را وعده داد که بدست او فتح و ظفر یابید و آن جماعت به پیروی او تن دردادند و بابک یاران خود را گرد آورد و ایشان عُدّتی و عددی نداشتند. بابک جمله را سلاح داد و ایشان را گفت صبر کنید چندان که ثلثی از شب برآید و برون آئید و بانگ کنید و هرکس را که بر کیش ما نیست از زن و مرد و کودک جمله را بشمشیر بگذرانید، پس جمله برین قرار بازگشتند و نیم شب خروج کردندو اهل آن دیه را از مسلمانان بکشتند و کس ندانست که ایشان را که فرمود و خوفی و هراسی در دلهای مردم جای گرفت و بی توقف ایشان را بنواحی دورتر فرستاد و هرکه را یافتند بکشتند، و ایشان مردمانی بودند دهقان وکشتن و جنگ کردن عادت نداشتند و بدین دو جنگ که کردند کشتن عادت گرفتند. و برین دلیر شدند و خلقی از دزدان و بددینان و ارباب فساد روی به وی نهادند تا او را بیست هزار سوار گرد آمد بجز پیادگان. و گروهی از مسلمانان را مثله کردند و بآتش سوختند و آن فساد پیش گرفت که هرگز پیش ازو و پس ازو کسی نشان نداده است و چند بار لشکر خلیفه را منهزم کرد و فتنه ٔ او بیست سال کشید. ابوحنیفه ٔ دینوری در اخبارالطوال مینویسد: مردم در نسب و مذهب بابک اختلاف کرده اند و آنچه بر من درست آمد و ثابت شد اینست که او از فرزندان مطهربن فاطمه دختر ابومسلم بوده است و طایفه ٔ فاطمیه از خرمیه به وی منسوب اند. سمعانی در کتاب الانساب نام او را بابک بن مردس [مرداس] می نویسد و اینکه در کتاب های عربی بنام بابک خرمی و در کتابهای فارسی به اسم بابک خرم دین خوانده میشود از آن جهت است که وی معروفترین کسی است که در ترویج مذهب خرم دین با خرمیان کوشیده است.درباب تاریخ این مذهب اطلاع کافی بدست نیست و آنچه در عقاید ایشان در کتابها نوشته اند آلوده به غرض و تهمت است، چیزی که ظاهراً مسلم است اینست که مذهب خرمیان یکی از فروع مذهب مزدک بوده و خرمیان را مزدکیان جدید باید دانست. ابن عبری در مختصرالدول مینویسد که شماره ٔ پیروان بابک بجز رجاله بیست هزار بود و پیروان وی هیچ زن و مرد و جوان و کودک مسلمان نمی یافتند مگر آنکه آنرا پاره پاره کنند و بکشند و شماره ٔ کسانی که بدست ایشان کشته شد 255500 تن رسید. عوفی در جوامعالحکایات گوید: در تاریخ مقدسی آورده است که حساب کردند کشتگان او را، هزارهزار (یک میلیون) مسلمانان را کشته بود. ابومنصور بغدادی در کتاب الفرق بین الفرق گوید شماره ٔ پیروان بابک از مردم آذربایجان و دیلمانی که بدو پیوسته بودند به سیصدهزار تن میرسید. نظام الملک در سیاست نامه مینویسد که یک تن از جلادان بابک گرفتار شده بود او را پرسیدند که تو چند کس کشته ای ؟ گفت: بابک را جلادان بسیار بود اما آنچه من کشته ام سی وشش هزار مسلمان است بیرون از جلادان دیگر. حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده و قاضی احمد غفاری در تاریخ نگارستان نوشته اند که این جلاد گفت: ما ده تن بودیم و آنچه بدست من کشته شد بیست هزار کس بوده اند. مؤلف روضهالصفا نیز همین نکته را آورده و در پایان آن گوید: و دربعضی از روایات وارد شد و العهده علی الراوی که عدد مقتولان بابک در معارک و غیر آن بهزارهزار رسید. مؤلفین تاریخ نگارستان و مجمل فصیحی نام این جلاد را نوذر ضبط کرده اند. مؤلف زینهالمجالس شماره ٔ جلادان را ده و شماره ٔ کشتگان بدست یک تن از ایشان را بیست هزارنوشته است. فزونی استرآبادی در کتاب بحیره شماره ٔ جلادان را بیست نوشته و گوید وی گفت: ما بیست جلاد بودیم اما بمن کمتر خدمت میفرمود، آنچه بدست من کشته شده اند شاید از بیست هزار کس زیاده باشد از دیگران خبر ندارم. اعتمادالسلطنه در منتظم ناصری گوید: شماره ٔ کسانی که در ظرف بیست سال بدست اتباع بابک کشته شدند به 255500 تن رسید. ابن خلدون مینویسد شماره ٔ کسانی که بابک در بیست سال کشته بود صدوپنجاه وپنج هزار بود و چون بابک شکست خورد شماره ٔ کسانی که از وی نجات یافتند فقط از زن و بچه هفت هزاروششصد تن بودند. مسعودی در کتاب التنبیه والاشراف گوید: آنچه بابک در مدت بیست ودوسال از سپاهیان مأمون و معتصم و امراء و سران و دیگران از سایر طبقات مردم کشت کمترین شماره ای که گفته اند پانصدهزار است و بیش ازین هم گفته اند، شماره ٔ آن ممکن نیست. طبری و ابن اثیر شماره ٔ کسانی را که بابک در مدت تسلط خویش کشته است 255500 تن نوشته اند. فصیحی خوافی در حوادث سال 139 هَ. ق. درباب ابومسلم خراسانی مینویسد: چهار کس اند در زمان اسلام که بر دست هر چهار، هزارهزار مردم زیادت بقتل آمده اند، اول ابومسلم، دوم حجاج بن یوسف، سوم بابک الخرمی، چهارم برقعی (که مراد مقنع) است. آغاز ظهور مذهب خرمیان معلوم نیست و مورخین را درباب اینکه این مذهب را بابک رواج داده یا پیش از آن هم بوده است و وی بدان گرویده اختلافست ولی چیزی که تقریباً مسلم میشود اینست که پیش ازبابک این کیش در میان بوده و بابک در ترویج آن کوشیده و آنرا به منتهای قوت خود رسانده است، نخستین بارکه اسمی از خرمیان در تاریخ ظاهر میشود در سال 162 هَ. ق. است که بنابر گفته ٔ نظام الملک در زمان خلافت مهدی باطنیان گرگان که ایشان را سرخ علم میخواندند باخرم دینان همدست شدند و گفتند: ابومسلم زنده است، ملک بستانیم، و پسر او ابوالغرا را مقدم خویش کردند و تا ری، آمدند و حلال و حرام را یکی کردند و زنان را مباح دانستند و مهدی نامه نوشت به اطراف بعمروبن البلا که والی طبرستان بود فرمان داد که بجنگ ایشان رود و آن گروه پراکنده شدند و بار دیگر در زمانی که هارون الرشید در خراسان بود (یعنی از سال 192 تا سال 193) خروج کردند از ناحیت اصفهان ترمدین و کاپله و فایک و روستاهای دیگر و مردم بسیاری از ری و همدان و دسته ولره بیرون آمدند و به این قوم پیوستند و شماره ٔ ایشان بیش از صدهزار بوده، هارون عبداﷲبن مبارک را از خراسان با بیست هزار سوار بجنگ ایشان فرستاد، ایشان بترسیدند و هر گروه بجای خود بازگشتند، عبداﷲبن مبارک نامه نوشت که: از ابودلف قاسم بن عیسی عجلی چاره نیست هارون جواب مساعد داد که ایشان همه دست یکی کردند و خرم دینان و باطنیان بسیار جمع شدند و دیگربار دست بغارت و فساد بردند و ابودلف عجلی و عبداﷲبن مبارک ناگاه بریشان تاختند و خلقی بی حد و بی عدد از ایشان کشتند و فرزندان ایشان را ببغداد بردند و فروختند. پس ازآن چون نه سال ازین واقعه گذشت در زمان مأمون بابک از آذربایجان خروج کرد. در مجمل فصیحی در حوادث سال 162 مذکور است: ابتدای خروج خرم دینان در اصفهان و باطنیان با ایشان یکی شدند و از این تاریخ تا سنه ٔ ثلثمائه (300 هَ. ق.) بسیار مردم بقتل آوردند. خاتمه ٔکار خرم دینان نیز بدرستی معلوم نیست چه قطعاً پس ازکشته شدن بابک و برچیده شدن دستگاه وی در آذربایجان نابود نشده اند و در زمان های بعد گاهی خروج کرده اند، چنانکه در زمان واثق (227- 232) بار دیگر خروج کرده اند. و نظام الملک درین باب در سیاست نامه آورده است: خرم دینان در ناحیت اصفهان فسادها کردند. تا سنه ٔ ثلثمائه (300) خروج میکردند و در کوههای اصفهان مأوی میگرفتند و دیهها می غارتیدند و پیر و جوان و زن و بچه ٔ مردمان را می کشتند و هر سال فتنه ٔ ایشان در میان بوده هیچ لشکر با ایشان موافقت نتوانست کرد عاجز آمده بودند، بدان جایهای حصین و محکم که داشتند بآخر گرفتار شدند و سرهاشان در اصفهان بیاویختند و بدین فتح بهمه بلاد اسلام نامه نبشتند. پس از آن تا اوایل قرن ششم نیز حتماً بوده اند و در زمان مسترشد (512- 529 هَ. ق.) بار دیگر خروج کرده اند. و محمد عوفی درین باب مینویسد: در عهد مسترشد جماعتی خرم دینان در بلاد آذربایجان نشسته بودند و فساد میکردند و نوایر شر و فتنه می افروختند، مسترشد از جهت جهاد و قطع فساد ایشان بنفس خود حرکت فرمود با لشکری جرار بطرف آذربایجان رفت و طایفه ای از ملاحده ناگاه بر وی پیدا شدند و او را بگرفتند و کارد زدند و هلاک کردند، روز پنجشنبه هفدهم ماه ذیقعده ٔ سنه ٔ تسعوعشرین وخمسمائه (529) رایت حیات او سرنگون گشت و دامن دیده ٔ اعیان و ارکان دولت او پرخون گشت. درباب کلمه ٔ خرم دینی بعضی از مورخین اشتباه کرده اند و آن را فقط نام اتباع بابک دانسته اندولی از قراین کاملاً پیداست که خرم دینی اسم عامی است برای پیروان مذهب جدیدی که در قرن دوم هجری در ایران ظاهر شده و شاید بازماندگان مزدکیان زمان ساسانیان در دوره های اسلامی باین نام خوانده شده باشند و خرم دین نام مسلک و مذهب ایشان بوده و ظاهراً این ترکیب «خرم دین » تقلیدیست از ترکیب «به دین » که درباب مذهب زرتشت گفته میشده است. و خرم دینان بدو طایفه منقسم میشده اند: نخست جاویدانیان یا جاویدانیه که اتباع جاویدان سلف بابک بوده اند و دوم بابکیان یا بابکیه که پیروان بابک باشند، از جزئیات عقاید خرم دینان مطلقاً آگاهی بما نرسیده و اگر کتابهای مذهبی داشته اند نابود شده است و آنچه از ایشان میدانیم اشارت مختصریست که آلوده بتهمت و غرض در اقوال مورخین میتوان یافت و درین اقوال نیز اختلافست زیرا که بعضی ایشان را از مزدکیان نوشته اند و بعضی از اسماعیلیه و باطنیان شمرده اند و بعضی از فروع مسلمیه یا ابومسلمیه پیروان ابومسلم خراسانی شمرده اند و بعضی از صوفیان اباحیه دانسته اندو گفته اند که: بتناسخ قائل بوده اند و محرمات اسلام را مباح میدانسته اند و بعضی دیگر از غُلات یا غالیه شمرده اند ولی چیزی که درین میان تا درجه ای بوی حقیقت میدهد این است که بتناسخ قائل بوده اند و مانند مزدکیان بعضی چیزها را مباح میشمرده اند و در ضمن برای رواج مذهب و مسلک خویش از هیچگونه کشتار و خونریزی دریغ نمیکرده اند و مخصوصاً تعصب بسیار شدیدی بر تازیان و عقاید ایشان داشته اند و از این حیث با محمره یا سرخ علمان گرگان و طبرستان هم عقیده بوده اند و شاید در میان ایشان و مخصوصاً در میان بابک پیشرو خرم دینان و مازیار پسر قارن پیشرو سرخ علمان طبرستان اتحادی بوده است. قطعاً بابکیان یا خرم دینان منحصر به اتباع بابک در آذربایجان نبوده اند، بلکه در سایر نواحی مخصوصاً در مرکز ایران و در اطراف اصفهان و ناحیه ٔ جبال یعنی تمام قلمروی که میان آذربایجان و طبرستان و خراسان وبغداد و فارس و کاشان و خوزستان واقعست و شامل ناحیه ٔ نهاوند و همدان و ری و اصفهان و کاشان و قم و سمنان و قزوین است خرم دینان بوده اند و بیشتر در روستاهاو کوهستانها زندگی میکرده اند و هرگاه که فرصت می یافته اند خروج میکرده اند و مخالفین خود را چه بیخبر و چه در میدان جنگ میکشته اند و چون ازین حیث و بیشتر ازآن جهت که قلمرو ایشان همان قلمرو باطنیان در قرن پنجم و ششم بوده است ایشان را جزو باطنیان شمرده اند، از قراین میتوان حدس زد که مذهب خرم دین از دو عنصر اصلی مرکب بوده است نخست یک عنصر ایرانی پیش از اسلام که شاید بعضی از عقاید مزدک جزو آن بوده و دوم یک عنصرارتجاعی ایران بعد از اسلام که مانند تمام نهضتهای دیگری بوده است که در گوشه و کنار ایرانیان وطن پرست برای کوتاه کردن دست توانائی خلیفه ٔ عرب پیش آورده اند و این نهضت جاویدان و بابک هم مانند نهضت های ابومسلم و ماه آفرید و مقنع و سنباد و قرمطیان و صاحب الزنج وکرامیان و سایر شعب خوارج ایران و شعوبیه ٔ ایران بوده است و بهمین جهت است که مورخین و دیگر کسانی که درباب ایشان سخن رانده اند درست نتوانسته اند حقیقت را بدست آورند. ابومنصور بغدادی در کتاب الفرق بین الفرق درباب مزدکیان مینویسد که: صنف اول از اصحاب اباحه مزدکیان بودند و صنف دوم خرم دینان که در دولت اسلام ظاهر شدند و ایشان دو طایفه اند، بابکیان و مازیاریان وهر دو بمحمره معروفند و بابکیان پیروان بابک خرمی اند که در کوهستان بذین در ناحیه ٔ آذربایجان خروج کرد و پیروان بسیار یافت و محرمات را مباح میدانست و مسلمانان بسیار را کشتند و خلفای بنی العباس سپاه بسیار بریشان فرستادند با افشین حاجب و محمدبن یوسف ثغری وابودلف عجلی و دیگران و این سپاه مدت بیست سال با ایشان روبرو بود تا اینکه بابک و برادرش اسحاق بن ابراهیم را گرفتند و در سرّمن رآ در زمان معتصم بدار کشیدند. همین مؤلف جای دیگر درباب باطنیان گوید که: دعوت باطنیان نخست در زمان مأمون آشکار شد و سپس در زمان معتصم انتشار یافت و گویند افشین که صاحب سپاه معتصم بود دلش گروگان بابک خرمی بود و دعوت وی را پذیرفته بود و این خرمی در ناحیه ٔ بذین خروج کرد و مردم آن کوهستان خرمی بر طریقه ٔ مزدکی بودند و خرمیان و باطنیان همداستان بودند و خلیفه افشین را که دوستدار مسلمانان شناخته شده بود بجنگ وی فرستاد و او در باطن با بابک دست یکی داشت و در کشتار و هتک زنان او را یار بود پس افشین را یاری فرستاد و محمدبن یوسف ثغری و ابودلف قاسم بن عیسی عجلی به وی پیوستند و سپس سران سپاه عبداﷲ طاهر نیز ایشان را یاری کردند و شوکت بابکیان و قرمطیان بر سپاه مسلمانان افزون شد تا این که شهری که معروف بود به برزند از ترس بابکیان برای خود ساختند و چند سال جنگ در میان بود تا خدای مسلمانان را یاری کرد و بابک اسیر شد و در سرّمن رآ بسال 223او را بدار آویختند و برادرش اسحاق نیز گرفتار شد واو را در بغداد با مازیار خداوند سرخ علمان (محمره) طبرستان و گرگان بدار زدند. صرف نظر از خطاهای فاحشی که در بسیاری از کلمات روی داده و تحریف شده است این مؤلف در این سخنان دو اشتباه بزرگ کرده، نخست آنکه نام برادر بابک را اسحاق بن ابراهیم نوشته و در تمام مراجع دیگر همه جا نام برادر بابک عبداﷲ ضبط کرده اند، چنانکه پس از این خواهدآمد، هرچند که ابن الندیم در کتاب الفهرست نام پدر بابک را عبداﷲ آورده است. اسحاق بن ابراهیم بن مصعب پسرعم طاهر ذوالیمینین (طاهربن حسین بن مصعب) از رجال معروف خاندان طاهری است که امیر بغداد بوده. عبداﷲ، برادر بابک را از سامرا نزد وی فرستاده اند و او در بغداد وی را بدار آویخته است، دیگر آنکه برادر بابک را در بغداد با مازیار بدار نزدندچه عبداﷲ برادر بابک را در سال 223 در بغداد بدار آویختند و مازیار را در سال 225 دو سال پس از آن در بیرون شهر سامرا بر تلی که به اسم کنیسه ٔ بابک معروف شده و پس از این ذکر آن خواهدآمد در جوار دو چوبه ٔ دار دیگری که بر یکی از آنها جسد بابک و بر دیگری پیکر یاطس رومی، بطریق عموریه را آویخته بودند بدار زده اند. نظام الملک در سیاست نامه گوید: بهر وقتی خرم دینان خروج کرده اند و باطنیان با ایشان یکی بوده اند و ایشان را قوت داده که اصل هر دو مذهب یکی است. و جای دیگر گوید: اما قاعده ٔ مذهب ایشان آن است که رنج از تن خویش برداشته اند و ترک شریعت بگفته چون نماز و روزه و حج و زکات و حلال داشتن خمر و مال و زن مردمان هرچه فریضه است از آن دور بوده اند و هرگه که مجمعی سازند تا جماعتی بهم شوند یا بمهی بنشینند و مشاورت کنند ابتدای سخن ایشان آن باشد که بر کشتن ابومسلم صاحب دولت دریغ خورند و بر کشنده ٔ او لعنت کنند و صلوات دهند بر مهدی فیروز و بر هارون پسر فاطمه دختر ابومسلم که او را کودک دانا خوانند و بتازی الفتَی العالم و از اینجا معلوم گشت اصل مذهب مزدک و خرم دین و باطنیان همه یکی است. یاقوت در معجم البلدان در کلمه ٔ «بذ» گوید: در آنجا محمره معروف بخرمیه آشکار شدند و بابک از آنجا بیرون آمد و منتظر مهدی بودند. ابن اثیر در وقایع سال 201 گوید: درین سال بابک خرمی بر مذهب جاویدانیه بیرون آمد و ایشان پیروان جاویدان بن سهل خداوند بذ بودند که دعوی کرد که روح جاویدان درو رفته و ایشان از فروع مجوس اند و مردانشان مادر و خواهرو دختر را نکاح کنند و بهمین جهت ایشان را خرمی خوانند و بمذهب تناسخ معتقد بودند و میگفتند روح از حیوان بغیر حیوان میرود. اعتمادالسلطنه در منتظم ناصری در همین مورد گوید: ابتدای امر بابک خرمی و ظهور او در میان طایفه ٔ جاویدانیه بود که معتقد بتناسخ بودند، وی میگفت: ارواح نقل به ابدان مینمایند. سیدمرتضی داعی رازی در کتاب تبصرهالعوام درباب فرق غالیان گوید: بدان که این قوم را در هر موضعی به لقبی خوانند، در اصفهان و نواحی آن خرمیه، در قزوین و ری مزدکی و سنبادی و در آذربایجان ذقولیه و در ماوراءالنهر مغان، و سپس درباب فرق اسمعیلیه مینویسد: چهارم بابکیه اند و بابک ملعونی بود از آذربایجان قوم بسیار بر وی جمع شدند و در زمان معتصم خروج کرد و بعد از مصاف بسیار او را گرفتند و هلاک کردند، و اندکی بعد گوید: فرقه ٔ هیجدهم اسماعیلیه، و ایشان را باطنیه و قرامطه و خرمیه و سیفیه و بابکیه و محمره خوانده اند. شهرستانی در کتاب الملل والنحل درباب هاشمیه گوید: اتباع ابی هاشم محمدبن حنفیه و از پیروان امامت عبداﷲبن معاویهبن عبداﷲبن جعفربن ابی طالب و خرمیه و مزدکیه در عراق از ایشانند. و نیز جای دیگر درباب غُلات گوید: غالیه، هر کدام را لقبی است، در اصفهان خرمیه و کودکیه و در ری مزدکیه و سنبادیه و در آذربایجان ذقولیه و در جای دیگر محمره و در ماوراءالنهر مبیضه خوانند. سمعانی در کتاب الانساب گوید: بابکیه منسوب ببابک بن مرداس اند و او مردی بود که در زمان مأمون در آذربایجان بیرون آمد و در زمان معتصم کار او بالا گرفت و سپاه بسیار از مسلمانان بجنگ وی فرستادند و افشین سپهسالار معتصم برو ظفر یافت و او را بسامرا برد و معتصم گفت که او را زنده بدار زنند و علمای سامرا او را سب ّ کردند و از بابکیان تا امروز گروهی در کوههای بذین مانده اند و دست نشانده ٔ امرای آذربایجانند و ایشان خرمیه اند و هر سال شبی دارند که زنان و مردان گرد آیند و چراغ را خاموش کنند و هر مردی که بزنی دست یافت از آن اوست، و مردی داشته اند پیش از اسلام که او را شروین نامند و از محمد و پیامبران دیگر بالاتر میشمارند و تااین زمان در محافل و خلوتها و مناجاتهای خود برای وی نوحه میخوانند، و در کوههای همدان جائی است که آن را شهر شروین نامند که باو نسبت دهند. پس از آن در جای دیگر گوید: خرمیه طایفه ای از باطنیان اند که ایشان را خرم دینیه نامند یعنی هرچه خواهند و میل ایشان بدان باشد بکنند و این لقب از آن است که محرمات را مباح دانند و از خمر و سایر لذات و نکاح ذوات المحارم و آنچه لذت برند روا دارند و از این جهت بمزدکیان از مجوس شبیه اند که در ایام قباد بیرون آمدند و تمام زنان را مباح کردند و محرمات دیگر را نیز مباح دانسته اند تا اینکه انوشیروان بن قباد ایشان را کشت. نکته ٔ مهمی که از این گفتار سمعانی برمیآید اینست که خرم دینان تا اواسط قرن ششم هجری که زمان زندگی سمعانی بوده است در همان نواحی که بابک بوده و پس از این توضیح خواهم داد بوده اند زیرا که سمعانی در شهر مرو روز دوشنبه 21 شعبان 506 ولادت یافته و در همان شهر شب اول ربیعالاول 562 رحلت کرده است. اما جاویدان استاد بابک که نام وی را به اختلاف جاویدان بن سهل یا جاویدان بن شهرک یا جاویدان بن سهرک نوشته اند پیشوای خرم دینان پیش از بابک بوده و نام پدر وی ظاهراً شهرک بوده است. و سهرک و سهل هر دو تحریفی است از کلمه ٔ شهرک که گویا ازکاتب و ناسخ ناشی شده است. یعقوبی در کتاب البلدان مینویسد که مردم شهرهای آذربایجان مخلوطی هستند از عجم آذری و جاویدانیه که مردم شهر بذ باشند که بابک در آنجا بود. طبری در وقایع سال 201 مینویسد درین سال بابک خرمی بر مذهب جاویدانیه بیرون آمد و ایشان پیروان جاویدان بن سهل خداوند بذ بودند و دعوی کرد که روح جاویدان درو دمیده شده است و فتنه آغاز کرد. قلمرو خرم دینان و پیروان این مذهب تقریباً تمامت ایران بوده است: از یک سو بطبرستان میرسیده چنانکه درباب مازیارمینویسند که چون بر معتصم خروج کرد تمام مسلمانان را از کار دور کرد و بجای ایشان زرتشتیان و خرم دینان را گماشت و بر مسلمانان مسلط کرد و ایشان را گفت که مسجدها را ویران و نشانه ٔ اسلام را نابود کنند، از سوی دیگر به بلخ میرسیده است چنانکه ابن الندیم در کتاب الفهرست گوید: بعضی از مردم بومسلمیه را خرم دینیه مینامند. گویند در بلخ جماعتی از ایشان هست، از سوی دیگر در آذربایجان و نواحی اصفهان و کرج و لرستان و خوزستان و همدان و بصره و ارمنستان و قم و کاشان و ری و خراسان نیز بوده اند چنانکه مسعودی در کتاب التنبیه والاشراف گوید: درباب جاودانیه که پیروان جاودان بن شهرک خرمی استاد بابک بودند در کتاب خود فی المقالات فی اصول دیانات و در کتاب سرالحیات گفته ام که مذاهب خرمیه و کوذکیه و کوذک شاهیه و غیره ازیشان در نواحی اصفهان و برج و کرج ابی دلف و زرین یعنی زر معقل و زر ابودلف و روستای ورسنجان و قم و کوذشت از اعمال صیمره از مهرجان قذق و بلاد سیروان و اربوجان از شهرهای ماسبندان و همدان و ماه کوفه و ماه بصره و آذربایجان و ارمنستان و قم و کاشان و ری و خراسان و سایر نواحی ایران بوده اند. در میان صاحبان مذاهب در ایران بجز بابک خرم دین، دیگری هم بنام بابک بوده است که بعضی از مؤلفین این دو را اشتباه کرده اند و ابن الندیم در کتاب الفهرست درباب این بابک دوم گوید: خولانیه پیروان ملیح خولانی اند و او شاگرد بابک بن بهرام بود و بابک شاگرد شیلی بود و او با شیلی موافقت داشت و بر مذهب یهود میایستاد. ناحیه ای که بابک خرم دین در آن فرمانروائی میکرده و دین خویش را در آن رواج داده است ناحیه ٔ وسیعی است در شمال غربی ایران که قسمتی از آن جزو آذربایجان قفقاز (اران) و قمستی جزو آذربایجان ایران است، از جانب جنوب بحدود اردبیل و مرند، از جانب مشرق بدریای خزر و ناحیه ٔ شماخی و شیروان و از جانب شمال بدشت مغان و سواحل رود ارس و از سمت مغرب بنواحی جلفا و نخجوان و مرند میرسیده یعنی شامل ناحیه ٔ اردبیل و دشت مغان و ارس و اردوبادو جلفا و نخجوان و مرند بوده و محل اقامت وی در قسمت شمالی کوهستان سیلان بوده است و بواسطه ٔ دشواری راهها و سردی این ناحیه و کوههای بلند مدتهای مدید کسی بریشان دست نیافت و بیش از 30 سال هرچه سپاه بجنگ ایشان فرستادند کاری از پیش نبرد و عاقبت بخیانت بر بابک دست یافتند.
مورخین ِ زمان اقامتگاه بابک را کوهستان بَذّ نام برده اند و بعضی به تثنیه «بذین » مینویسند وظاهراً کوهستان بذ یا بذین همان ناحیه ٔ کوهستانی جنوب دشت مغان بوده است. ابن خردادبه در کتاب المسالک والممالک مسافات را از اردبیل تا شهر بذ که اقامتگاه بابک بوده است چنین مینویسد: از اردبیل تا خُش ْ هشت فرسنگ و از آنجا تا برزند شش فرسنگ (پس از اردبیل تا برزند چهارده فرسنگ بوده)، برزند ویران بود و افشین آنرا آبادان کرد از برزند تا سادراسب که نخستین خندق افشین آنجا بود دو فرسنگ (پس از اردبیل تا سادراسب شانزده فرسنگ بوده)، از آنجا تا زهرکش که خندق دوم افشین بود دو فرسنگ (پس تا اردبیل هیجده فرسنگ مسافت داشته)، از آنجا تا دوال رود که خندق سوم افشین بود دو فرسنگ (پس از اردبیل تا دوال رود بیست فرسنگ بوده است)، و از آنجا تا بذ شهر بابک یک فرسنگ، ازین قرار از اردبیل تا بذ شهری که بابک در آنجا می نشسته بیست ویک فرسنگ مسافت بوده است. از این آبادانی ها که ابن خردادبه نام میبرد امروز فقط دو آبادی باقیست، نخست خش که امروز در آذربایجان به اسم کُشا معروفست و دوم برزند و این هر دو آبادی در شمال غربی اردبیل بر سر راه مغان واقع است و ظاهراً از شهر بذ و کوهستان بذ یابذین بهیچ وجه اثری نیست. ناحیه ٔ بذ همان ناحیه ٔ جنوبی مغان است که رود ارس از آن جاری است چنانکه مسعودی در مروج الذهب مینویسد که جریان رود ارس از بلاد بذین است که بلاد بابک خرمی در آذربایجان بوده منتهی مورخین عرب اغلب ارس را «الرس » نوشته اند. یاقوت در معجم البلدان در کلمه ٔ بذ مینویسد ناحیتی در میان آذربایجان و اران و بابک خرمی در زمان معتصم از آن جا برون آمد، مسعر شاعر گفته است: در بذ محلی است که نزدیک سه جریب مساحت دارد و گویند آنجا جایگاه مردی است که هرکس خدای را دعا کند او را اجابت بخشد و پائین تر از آن نهر بزرگی است که کسانی که تب مزمن دارند در آب آن خود را بشویند شفا یابند و در کنار آن رود ارس است و انار خوب دارد که در همه ٔ جهان مانند آن نیست و انجیر نیکو و انگوری دارد

معادل ابجد

جاودانیه

80

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری