معنی جدا شدن

فارسی به انگلیسی

جدا شدن‌

Disengage, Divorce, Part, Rupture, Separate, Sever


جدا جدا

Several

فارسی به ترکی

فرهنگ فارسی هوشیار

جدا شدن

(مصدر) منفصل شدن سوا شدن، دور شدن، ممتاز گشتن.


جدا

سوا، تنها، منفصل، جدا کردن

واژه پیشنهادی

جدا شدن

انفصال، گسستن،گسیختن،متارکه

انفصال


جدا جدا

یکی یکی، تک تک

منفک - تفکیکی -سوا سوا


کنده شدن و جدا شدن

ورآمدن

حل جدول

جدا شدن

مباینه


جدا

منفصل

سوا، دورازهم

فرهنگ عمید

جدا

متفاوت، متمایز،
دور از هم، سوا،
(قید) تنها، جداگانه،
[قدیمی] بیگانه،
* جداجدا: (قید)
جداگانه، علی‌حده،
تک‌تک، یکی‌یکی،
* جدا شدن (گشتن): (مصدر لازم)
پایان دادن به رابطۀ زناشویی،
دور شدن،
گسیخته شدن،
سوا شدن، قطع شدن،
[قدیمی] متمایز شدن،
* جدا کردن (ساختن): (مصدر متعدی)
از میان بردن پیوند دو چیز یا دو کس با یکدیگر،
سوا کردن، قطع کردن،
از هم دور کردن،
برگزیدن،
متمایز کردن،

گویش مازندرانی

جدا

جدا – سوا

فرهنگ معین

جدا

سوا، دور از هم، تنها، منفرد، ممتاز، مشخص. [خوانش: (جُ) (ص.)]

فارسی به عربی

جدا

آخر، بشده، عده، علی حده، منفصل، منفصلا

معادل ابجد

جدا شدن

362

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری