معنی جدع
فرهنگ معین
(جَ) [ع.] (مص م.) بریدن و قطع کردن.
فرهنگ عمید
(ادبی) در عروض، اسقاط هر دو سبب خفیف است از مفعولات که لات باقی بماند و فاع یا فعل بهجای آن بگذارند، و آن را مجدوع گویند،
[قدیمی] بریدن گوش، لب، یا بینی،
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
باز داشتن و بزندان کردن، حبس کردن
فرهنگ فارسی آزاد
جَدْع، بریدن و قطع کردن گوش و لب و بینی- حبس کردن- (جَدَعَ- یَجْدَعُ)
معادل ابجد
77