معنی جعاله

فرهنگ فارسی هوشیار

جعاله

اجرتی که بمرد سپاهی بدهند


قاب دستمال

پرزو جل شالکی (گویش گیلکی) (اسم) جامه ای که بدان در مطبخ ظرف شویند یا ظرف شسته را خشک کنند جعاله.

فرهنگ معین

جعاله

مزد، حق العمل، نوعی قرارداد با بانک جهت گرفتن وام برای کارهای جزیی ساختمانی. [خوانش: (جُ لِ) [ع.]]

فرهنگ عمید

جعاله

اجرت عامل، حق‌العمل، مزد،

لغت نامه دهخدا

دیگ گیره

دیگ گیره. [رَ / رِ] (اِ مرکب) دیگ گیر. رکوئی پنبه آکنده که بدان دیگ گرم را از اجاق برگیرند. کیسه مانند محشو به پنبه و غیره که با دو عدد آن دیگ را از اجاق برگیرند. جعاله. جعال. مقتر.


قاب دستمال

قاب دستمال. [دَ] (اِ مرکب) مرکب از قاب ترکی به معنی ظرف و دستمال فارسی. جامه ای که بدان در مطبخ ظرف شویند یا ظرف شسته را خشک کنند. جعاله و جعال. (منتهی الارب). || رکوی که خوالیگران ظرف چرب را در آب گرم بدان سایند و چربی گیرند و آن غیر جل قاب شوری است. و رجوع به قاب شور شود.


دستگیره

دستگیره. [دَ رَ / رِ] (اِ مرکب) آلتی از چوب یا فلز یا شیشه که برای گشودن و بستن در بر آن نصب کنند. گوی مانندی از چوب یا شیشه و فلز که بر درها تعبیه کنند تا با به دست گرفتن آن در را بتوان گشود و بست. قطعه ٔ فلزی منحنی به درازای بدستی یاکمتر که بر وسط درها نهند و دو سر آنرا به در میخ کوب کنند و در را بدان گشایند و بندند. جای گرفتن دست که بر درها و یا هرچه باز و فراز شود تعبیه کنند.
- دستگیره ٔ خطر، در قطار، آلتی حلقه آسا متصل به مفتولی که سر دیگر آن به آلات بازدارنده ٔ چرخها از حرکت (ترمز) وصل است و بر طاق واگن تعبیه است و با کشیدن آن بسوی خود قطار از حرکت بازایستد.
- دستگیره ٔ در، آلت تعبیه شده بر در که در را با آن باز و فراز کنند.
- دستگیره ٔ دیگ، دو قطعه پارچه ٔ چندلای بهم دوخته که با بندی به یکدیگر متصل است و هر قطعه را در دستی گیرند و به لبه ٔ دیگ تکیه دهند تا در برداشتن دیگ از فراز آتش مانع سوختن انگشتان شود. دستمال دیگ. جعاله.
- دستگیره ٔ کشو، جای گرفتن دست برای گشودن و بستن کشو.


دستمال

دستمال. [دَ] (ن مف مرکب، اِ مرکب) دست مالیده. مالیده شده به دست. مالیده به دست. هرچه به دست مالند. (شرفنامه). با دست مالیده شده. مالیده ٔ دست. ملموس دست:
همه تن چشم و سوی تو نگران
کعبتین وار دستمال توایم.
خاقانی.
منم که همچو کمان دستمال ترکانم
همه زغمزه خدنگ آخته بکینه ٔ من.
خاقانی.
این کلمات که تحت نظم آمده است دستمال همگنان تواند بود. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 270). و مال دستمال وارث و حادث شود. (سندبادنامه ص 35). حلاوت این چینه ٔ شیطان و دستمال فرعون و هامان به حلق او رسد. (کلیات سعدی مجلس 4). || گرفتار و اسیر وزبون. (برهان):
چو خاتمم بدروغی بدست چپ مفکن
که دستمال توام پای بند مال نصاب.
خاقانی.
|| ملموس. ملعبه:
ای چون گل سرخ دستمال همه کس
چون دیده ٔ نرگس نگران درهر خس.
رشیدی سمرقندی.
|| (اِمص مرکب) دستمالی. لمس. مالیدن به دست. بدست مالیدن:
آنکس که چون قلم ننهد بر خط تو سر
در دستمال حادثه مانند مسطر است.
بدر شاشی.
|| (ن مف مرکب) کاغذی. فریگ. هش. (یادداشت مرحوم دهخدا). که با فشار اندک درهم شکند.
- بادام یا جوز دستمال، گردو یا بادام کاغذی. نوعی لوز و جوز که پوست آن نازک است و با فشار سرانگشتان در هم شکسته شود. مقابل نخکله. نوعی گردو وبادام که جدار خارجی آن بر خلاف دیگر انواع خود سختی ندارد و با اندک فشار یا کمترین ضربه بشکند.
|| (اِ مرکب) هرچه به دست مالند. (برهان) (شرفنامه). حوله. روپاک. پارچه ٔ مربعی که بدان دست آلوده راپاک کنند و ظروف طعام را. (آنندراج). درک. دزک. دستار. دستارچه. پارچه که بدان دست از رطوبت خشک کنند یا از آلودگی پاک سازند. بدرزه. بتوزه. فلرز. فلرزنگ.فلغز. لارزه. گِرنک. مشوش. (یادداشت مرحوم دهخدا). ومعرب آن دسماله است. (از دزی ج 1 ص 442):
تا گشته ام سگ صنم دستمال شوی
بهتر ز جام جم بودم آن سفال کوی.
سیفی (از آنندراج).
که باشد او بجهان بارد لت انبانی
که دستمال زن ومرد هر دو شد یکسر.
نظام قاری (ص 17).
دستت مکن بفوطه ٔ دامان جامه پاک
ور زآنکه پایمال شود دستمالها.
نظام قاری (دیوان ص 39).
- دستمال دیگ، قابگیر. دستگیره ٔ دیگ. پارچه ٔ مستطیل شکل چندلا که با بندی بهم متصل باشد و دیگ بر آتش را با آن فروگیرند: جعاله، دستمال که دیگ را با آن فروگیرند.جِعال، دستمال دیگ و خنور. اجعال، فرودآوردن دیگ رااز دیگپایه به دستمال. (منتهی الارب).
- دستمال سفره، شش قطعه پارچه ٔ مستطیل یا مربع شکل که گردا گرد سفره نهند تا بدان دست و لب از آلودگی طعام پاک سازند.سرویت.
- دستمال کاغذ، دستمالی محتوی کاغذهای میرزا یا محاسب یا مستوفی و غیر آن که همراه او به محل کار او بردندی و شب به خانه بازگردانیدی نظیر کیف کاغذ و پرت فوی امروزی.
- دستمال کاغذی، قطعات کوچک کاغذ که به جای پارچه به کار دارند. قطعات مربع یا مستطیل از کاغذ لطیف که بجای دستمال سفره یا حوله و دستمال جیب بکار برند.
- دستمال کتاب، دستمالی که شاگردان مدارس و مکاتب پیش از رواج یافتن و متداول شدن کیف، کتاب و دفترهای خودرا در آن نهادندی.
- دستمال گردن، کراوات. رجوع به کراوات شود.
- || دستمالی که مثلث شکل دوتا کنند و پیشاهنگان گرد گردن درآورند و دو نوک آن را از حلقه ای بگذرانند تا گرد گردن قرار گیرد و به روی سینه فروگذارده ماند.
- امثال:
برای یک دستمال یک قیصریه را آتش میزند.
دو دستمال می رقصد.

معادل ابجد

جعاله

109

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری