معنی جلوه
فرهنگ معین
خود را نشان دادن، آشکار ساختن، تابش انوار الهی بر قلب عارف. [خوانش: (جِ وِ) [ع.] (مص ل.)]
فرهنگ عمید
آشکار کردن، ظاهر ساختن،
نمایش دادن،
نمودن خود را به کسی،
زیبایی، جاذبه،
(تصوف) تابش انوار الهی بر دل عارف که او را واله و شیدا سازد، تجلی،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
نمود
مترادف و متضاد زبان فارسی
حضور، ظهور، خودنمایی، نمایش، نمود، وانمود، تلالو، جلال، حشمت، رونق، شکوه، آراستن
فارسی به انگلیسی
Blaze, Effect, Glitter, Light, Sparkle
فارسی به عربی
ازدهار، استعراض، بصر، شجاعه، عرض، لمعان، مباهاه
نام های ایرانی
دخترانه، حالت دلپذیر در چیزی یا کسی، زیبایی، نمایان شدن، آشکار کردن
فرهنگ فارسی هوشیار
ظاهر ساختن، نمایش دادن
فارسی به آلمانی
Ausstellen, Betätigen, Parade (f), Prunk (m), Schau (f), Vorführen, Vorführung (f)
معادل ابجد
44