معنی جمله منفى را در منطق چنین مى گویند

فارسی به عربی

منفى

السلبی


منطق

منطق


جمله

جمله، مجموع

لغت نامه دهخدا

منطق

منطق. [م ُ طِ] (ع ص) گویا و کلام کننده. (غیاث) (آنندراج):
چو طوطی ارچه همه منطقم نه غمازم
چو تیغ گرچه همه گوهرم نه غدارم.
خاقانی.
لاجرم دلهای عالمیان به هوای ولای این حضرت منطق است و زبانهای جهانیان به ثنا و دعای این دولت منطق. (لباب الالباب چ نفیسی ص 17).
|| به نطق آورنده و گویاگرداننده. (ناظم الاطباء). || گویا. (واژه های نو فرهنگستان ایران). مقابل اصم در جذر: جذر منطق آن است که حقیقت او به زبان توان گفتن و او را منطوق به نیز خوانند. (التفهیم بیرونی چ همائی ص 42). ستاره ٔ منطیق که اصم از منطق داند به منطقه ٔ جوزا دست آویز کرد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 144). من کهتر چنان عطاردی منطیق را که منطق از اصم شناسد و منطقه ٔ جوزا بند دوات سازد بر مغافصه بیافتم. (منشآت خاقانی ایضاً ص 299). رجوع به جذر و جذر منطق و جذر اصم شود.

منطق. [م َ طِ] (ع مص) نطق. برزبان راندن حرفی یا سخنی که از آن معنی مفهوم گردد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سخن گفتن. (غیاث) (آنندراج). سخن گفتن: اشبه الناس برسول اﷲ خلقاً و خلقاً و منطقاً. (یادداشت مرحوم دهخدا):
طوطی از منطق اگر دم می زند
شد حصار آهنین مأوای او.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 315).
داس خوشه همه مسمار شود بر دهنش
گر زند پیش تو تیر فلک از منطق لاف.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 372).
|| (اِ) سخن. (منتهی الارب). سخن و گفتار. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کلام و در غیر انسان نیز استعمال شود. گویند: «سمعت منطق الطیر». (از اقرب الموارد):
آنجا که سخندان بگشاید در منطق
از مرد سخن هرگز گویند نعالش.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 206).
زهره ٔ این منطقه میزانی است
لاجرمش منطق روحانی است.
نظامی.
زآنکه اول سمع باید نطق را
سوی منطق از ره سمع اندرآ.
مولوی.
منطقی کز وحی نَبْوَد از هواست
همچو خاکی بر هوا و در هباست
گر نماید خواجه را این دم غلط
ز اول «والنجم » برخوان چند خط.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 421).
ترسا بچه ٔ رعنا از منطق روح افزا
صد معجزه ٔ عیسی بنموده به برهانی.
فخرالدین عراقی.
عالمی که به منطق شیرین و قوت فصاحت و مایه ٔ بلاغت هر جا رود به خدمت او اقدام نمایند. (گلستان سعدی).
درمی چکد ز منطق سعدی به جای شعر
گر سیم داشتی بنوشتی به زر سخن.
سعدی.
منطق سعدی شنید حاسد و حیران بماند
چاره ٔ او خامشی است یا سخن آموختن.
سعدی.
- شیرین منطق، شیرین سخن. خوش بیان:
لب خندان شیرین منطقش را
نشاید گفت جز ضحاک جادو.
سعدی.
|| زبان. (یادداشت مرحوم دهخدا):
هان «صبا» چند سرایی سخن از نادانی
در مدیحی که در آن منطق دانا شد لال.
فتحعلی خان صبا.
- منطق الطیر، زبان مرغان. سخن گفتن مرغان. (یادداشت مرحوم دهخدا). مأخوذ است از آیه ٔ شریفه ٔ: و ورث سلیمان داود و قال یاایهاالناس علمنا منطق الطیر... (قرآن 16/27). در قرآن کریم از مرغان مختلفی که با سلیمان (ع) سخن گفته اند و او گفتار آنان را برای پیروان خود ترجمه فرموده است اسم برده شده است. (منطق الطیر عطار چ گوهرین ص 297):
کوه دانش را چو داود از نفس
منطق الطیر از خوش آوایی فرست.
خاقانی.
ملک منطق الطیر طیار داند
نه ژاژ مبتر که طیان نماید.
خاقانی.
ز خاقانی این منطق الطیر بشنو
که چون او معانی سرایی نیابی.
خاقانی.
ای به سرحد سبا سیر تو خوش
با سلیمان منطق الطیر تو خوش.
منطق الطیر (چ گوهرین ص 35).
ختم شد بر تو چو بر خورشید نور
منطق الطیر و مقامات طیور.
منطق الطیر (ایضاً ص 247).
منطق الطیری به صوت آموختی
صد قیاس و صد هوس افروختی.
مولوی.
منطق الطیر سلیمانی بیا
بانگ هر مرغی که آید می سرا.
مولوی.
منطق الطیران خاقانی صداست
منطق الطیر سلیمانی کجاست.
مولوی.
رجوع به ترکیبهای بعد شود.
- منطق الطیور، منطق مرغان. زبان مرغان:
بهوش چو باغ رضوان یا صفه ٔ سلیمان
کز منطق الطیورش الحان تازه بینی.
خاقانی.
منطق الطیور طیور بهشت و بهشت جعفر طیار نثار آن کبوتر سیار باد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 201). رجوع به ترکیب قبل و دو ترکیب بعد شود.
- منطق طیر، منطق الطیر:
لهجه ٔ راوی مرا منطق طیردر زبان
بر در شاه جم نگین تحفه دعای تازه بین.
خاقانی.
- منطق مرغ، زبان مرغ. منطق الطیر [: سلیمان] منطق مرغ و جانور بدانست. (مجمل التواریخ و القصص).
مرغ تو خاقانی است داعی صبح وصال
منطق مرغان شناس شاه سلیمان رکاب.
خاقانی.
پرده ٔ آن دانه که دهقان گشاد
منطق مرغان سلیمان گشاد.
نظامی.
رجوع به دو ترکیب قبل شود.
|| نام علمی است معروف و تعریفش این است: آله قانونیه تعصم مراعاتها الذهن عن الخطا فی الفکر. (غیاث) (آنندراج) (از تعریفات جرجانی). علمی است قانونی که مراعات آن نگاه می داردذهن را از خطای در فکر. (ناظم الاطباء). آلت قانونیه که مراعات آن نگاه دارد ذهن را از افتادن در خطای اندیشه. برخی آن را آلت فلسفه و بعضی آلت و جزء فلسفه و پاره ای جزئی از اجزای علم نظری و دسته ای آن را دانشی خارج از فلسفه ٔ نظری و عملی دانند. منطق ارسطو شش جزء است بدین ترتیب: قاطیقوریاس یا مقولات، باری ارمینیاس یا قضایا، انالوطیقای اول یا تحلیل قیاس، انالوطیقای ثانی یا فن برهان، طوبیقا (مواضع) در فن جدل، سوفسطیقا یا سفسطه. حکمای اسلام ایساغوجی یا مقدمه ٔمنطق فرفوریوس، و فن خطابه را نیز بر این شش جزء افزوده و مجموع این هشت جزء را منطق خوانده اند. میزان.آلت. ساز. ارغنون. (یادداشت مرحوم دهخدا). علمی است که آن را علم میزان نیز نامند و ابوعلی آن را خادم علوم می نامید زیرا که منطق مقصود بالذات نیست بلکه وسیله ای است برای دریافت سایر علوم و ابونصر فارابی آن را رئیس العلوم می نامید به علت نفاذ حکم آن در علوم. علت اشتقاق نام این علم از نطق بدان است که نطق بر لفظ و بر ادراک کلیات و بر نفس ناطقه هر سه اطلاق گردد و چون این فن، نخستین را تقویت و دوم را در طریق سداد و استواری منسلک میکند و سبب تحصیل کمالات برای سومی می گردد. بهرحال منطق علم به قوانینی است که طرق رسیدن از معلومات به مجهولات را به دست می دهد چنانکه فکر از افتادن در غلط و اشتباه مصون ماند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). منطق را می توان به مطالعه و علم حقیقت تعریف کرد زیرا بین حقیقت و خطا امتیاز می گذارد و آن دو را مخالف یکدیگرمی داند، و یا از آن جهت که منطق می خواهد نشان دهد چگونه باید انسان برای وصول به حقیقت و احتراز از خطااستدلال کند، می توان در تعریف آن گفت که منطق مطالعه و علم قوانین استدلال است. از این گذشته منطق را هنرفکر کردن نیز نامیده اند. منطق هم مانند روانشناسی حیات عقلانی از تصورات و احکام و استدلالات بحث می کند بااین فرق که روانشناسی تنها به یادداشت وقایع اکتفا میکند و حال آنکه منطق مقرر می دارد که انسان باید به یک نحو مخصوص حکم و استدلال کند و نیز معنی می سازد که کدام یک از احکام و استدلالهای او صحیح یا غلط و حقیقی یا خطاست. خلاصه آنکه منطق بین احکام و استدلالهای انسان از حیث ارزش و قدر و مرتبت فرق می گذارد و آنچه هست مورد نظر او نیست بلکه آنچه را باید باشد و بهتر آن است که آن چنان باشد، تقریر میکند. اگر روانشناسی درباره ٔ این اعمال نفسانی به نحوی که جریان داردو روی می دهد بحث می کند، منطق نحوه ای را که آنها باید داشته باشند و «ایدآل » حیات عقلانی است معین می کند.می توان چنین انگاشت که منطق مطالعه ٔ نفسانیات انسانی است که درست استدلال میکند و در تحقیقات علمی روش صحیحی را به کار می بندد.
معمولاً منطق را به منطق صوری و منطق عملی یا «متدلژی » تقسیم می کنند. منطق صوری قوانین عمومی حکم و استدلال را مطالعه میکند به این معنی که صورت حکم و استدلال (صرف نظر از موضوعهایی که بر آنها تعلق میگیرد) باید از قوانین عمومی فکر، مانند قانون توافق فکر بشر با خود و اصل عدم تناقض، تبعیت کند. چنانکه مثلاً در این قضیه اگر قبول داشته باشیم که سقراط انسان است و انسان فانی است، منطق صوری ما را به قبول این نتیجه که سقراط فانی است وامی دارد و اگر کسی، با قبول داشتن آن دو مقدمه سرانجام بگوید که سقراط جاویدان است، هر آینه تکذیب قول سابق خود را کرده و به تناقض گویی پرداخته باشد. به این نحو در تعریف منطق صوری می توان گفت که آن مطالعه و علم مطابقت فکر با خود، و یا اینکه علم استنتاج و نتیجه است. اما منطق عملی (یا اعمالی) قوانین خصوصیی را.... (از شناخت روشهای علوم فلیسین شاله ترجمه ٔ مهدوی ص 18 و 19):
در این دوران نیاردسنگ نحو و منطق و آداب
از ایرا سغبه ٔ ژاژند و بسته ٔ رستم و بهمن.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 267).
تا بشد نفس سخنگوی تو در درس هوس
ای شگفتی تو گر ازاصلاح منطق برخوری.
سنائی (ایضاً ص 337).
تا طبیب منطق نداند و جنس و نوع نشناسد در میان فصل و خاصه و عرض فرق نتواندکرد. (چهارمقاله ص 107). چون طبیب منطق داند و حاذق باشد... زود به معالجت مشغول شود. (چهار مقاله ص 108).
خرد دوش از من بپرسید و گفتا
که ای پیش نطق تو منطق فسانه.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 721).
کرده در دلو بر این منطق و هیأت آسان
کرده در حوت بر آن ابجد و هوز دشوار.
انوری (ایضاً ص 154).
جمهوری از مشاهیر علمای مشرق و ائمه منطق در خدمت مهد او به بلخ آمدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 395).
هر آنکس را که ایزد راه ننمود
ز استعمال منطق هیچ نگشود.
شیخ محمود شبستری.
زمنطق مکن نطق کاندر دو گیتی
نشد حل ز اشکال او هیچ مشکل.
جامی.
- علم منطق، دانش ترازو. علم میزان. (ابن سینا از یادداشت مرحوم دهخدا): دبیری و شاعری از فروع علم منطق است. (چهارمقاله چ معین ص 19). اما علم منطق... مقصور است بر دانستن کیفیت چیزها و طریق اکتساب مجهولات... (اخلاق ناصری).
- منطق جدید، یکی از علومی است که به روش قیاسی تأسیس می شود. هر علم قیاسی دیگر مبتنی بر منطق است، یعنی درواقع قوانین و قواعد منطق با اصول موضوعه ٔ آن علم دریک ردیف قرار می گیرند. حتی در اغلب موارد قوانین و قواعد بعضی از علوم قیاسی در تأسیس علوم قیاسی دیگردر واقع به عنوان وسیله و آلت به کار می روند. هر علم قیاسی که به شرح مذکور در تأسیس علم قیاسی دیگر به کار رود نسبت به این علم اخیر علم آلی خوانده می شود. منطق علم آلی ندارد ولی نسبت به هر علم قیاسی دیگر علم آلی است. باید دانست که بسیاری از محققین معتقد شده اند که یگانه سیمای اساسی ریاضیات که آن را از سایر علوم متمایز می سازد روش قیاسی آن است و از این نظر منطق جدید خود شعبه ای از ریاضیات محسوب خواهد بود. (از دایره المعارف فارسی ذیل روش قیاسی). رجوع به همین مأخذ شود.

منطق. [م ُ ن َطْ طَ] (ع ص) کوه بلند بدان جهت که ابر در نیمه اش بماند و بر اعلای آن نرسد. (منتهی الارب) (آنندراج): جبل اشم منطق، کوه بلند منطقه دار بدان جهت که ابر در میانش می ماند و به سر آن نمی رسد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِ) موضع نطاق. (اقرب الموارد). رجوع به نطاق شود.

منطق. [م ُ طَ] (ع ص) در شاهد زیر از ناصرخسرو ظاهراًبه معنی روشن و آشکار و واضح آمده است:
بی شرح و بیان او خرد را
مبهم نشود هگرز منطق.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 216).

منطق. [م ِ طَ] (ع اِ) کمر. (دهار). نطاق. (منتهی الارب). میان بند و کمربند. (غیاث) (آنندراج). میان بند و نطاق. ج، مناطق. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به نطاق شود.
- منطق البروج، منطقهالبروج. (از ناظم الاطباء). رجوع به منطقهالبروج شود.


چنین

چنین. [چ ُ] (ص مرکب، ق مرکب) (از: ادات تشبیه + ضمیر اشاره) مخفف چون این. بدین گونه. بدینسان. این گونه. این طور. ایدون. در اصل «چون این » بود واو و الف را بجهت تخفیف حذف کردند چنین شد. (غیاث اللغات) (آنندراج). این طورو مانند این. این لفظ مرکب از «چ ُ» مخفف «چون » و «این » است پس باید بضم اول باشد چنانچه در هند است. اما تلفظ ایران با کسر است. (فرهنگ نظام):
تیزهش تا نیازماید بخت
بچنین جایگاه نگراید.
رودکی.
خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد
که گاه مردم شادان و گه بود ناشاد.
رودکی.
گیتیت چنین آمد گردنده بدین سان
هم باد برین آمد هم باد فرودین.
رودکی.
به نشگرده ببرید زن را گلو
تفو بر چنین ناشکیبا تفو.
ابوشکور.
درخش ار نخندد بگاه بهار
همانانگرید چنین ابر زار.
ابوشکور.
چنین گفت هارون مرا روز مرگ
مفرمای هیچ آدمی را مجرگ.
ابوشکور.
چرات ریش دراز آمده ست و بالا پست
محال باشد بالا چنان و ریش چنین.
منجیک.
گر آهوئی بیا و کنار منت حرم
آرام گیر با من و از من چنین مشم.
خفاف.
دل برد و چون بدانست کم کرد ناشکیبا
بگریخت تا چنینم دیوانه کرد و شیدا.
دقیقی.
چنین بود تا آسمان تیره گشت
همی چشم جنگ آوران خیره گشت.
فردوسی.
بدیشان چنین گفت پس زال زر
که ای شیرمردان آهن جگر.
فردوسی.
چنین بود تا بوددور زمان
به نوی تو اندر شگفتی ممان.
فردوسی.
چنین پروراند همی روزگار
فزون آمد از رنگ گل رنج خار.
فردوسی.
پلنگی به از شهریاری چنین
که نه شرم دارد و نه آئین و دین.
فردوسی.
بلند قد تو سرو است و روی خوب تو ماه
نه باغ سرو چنان و نه چرخ ماه چنین.
فرخی.
تو چنین فربه و آکنده چرائی پدرت
هندویی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف.
لبیبی.
بشاهنامه چنین خوانده ام که رستم زال
گهی بشد ز ره هفت خان بمازندر.
عنصری.
چنان بود پدری کش چنین بود فرزند
چنین بود عرضی کش چنان بود جوهر.
عنصری.
چنان نماید شمشیر خسروان آثار
چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار.
عنصری.
گوئی برخ کس منگر جز برخ من
ای ترک چنین شیفته ٔ خویش چرائی.
منوچهری.
کارها نو گشت در این حضرت بزرگوار چنین که برانم و براندم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 393). هرچند چنین است فردا به جنگ روم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 353).
چنین باغی نشاید جز که پرخوار امتانی را
که بردارند بر پشت و بگردن بار کیهان را.
ناصرخسرو.
چنین گویند که آدم علیه السلام گندم بخورد... (نوروزنامه). و چنین گویند که نهال انگور را از هرات بهمه ٔ جهان پراگنده. (نوروزنامه). با خود گفتم که چنین هم راست نیاید. (کلیله و دمنه).
این شعر که در مدح تو امروز بخواندم
حقا که چنین بود و چنین است و چنین باد.
سنائی.
ابرهه ٔمذکور پیش پادشاه قصه باز نمود که حال ایشان چنین بود، پیل چنین و پرندگان چنین و سنگ چنین زخم چنین. مردن چنین. (از تفسیر مجهول الاسم مائه ٔ هفتم ملکی عبدالعلی صدرالاشرافی).
به دستم در از دولت خوش عنان
طبرزد چنین شد طبرخون چنان.
نظامی.
حیف باشد بر چنین تن پیرهن
ظلم باشد بر چنین صورت نقاب.
سعدی.
بهیچ دور نخواهند یافت هشیارش
چنین که حافظ ما مست باده ٔ ازل است.
حافظ.
- چنین باد، مرکب از چنین و صیغه ٔ دعائی از فعل بودن، امید که بدین گونه بواد. آمین ! به اجابت مقرون باد. تأکیدی در دعاست:
این شعر که در مدح تو امروز بخواندم
حقا که چنین بود و چنان است و چنین باد.
سنائی.

فرهنگ عمید

چنین

مانند این، مثل این، اینگونه: چنین لباس‌هایی مناسب تو نیست،
(قید) این‌طور، به این شکل: او چنین نمی‌نویسد،

فرهنگ فارسی هوشیار

منطق

جای کمربند کمر کمربند گویا ‎ چم گویاک کرویز (نطق و ادراک کلیات)، سخن گفتار ‎ (مصدر) سخن گفتن تکلم کردن، (اسم) سخن گویی، (اسم) سخن گفتار، علم بقواعد و قوانینی است که فکر را هدایت کند و از خطا مصون دارد. توضیح منطق را میتوان بمطالعه و علم حقیقت تعریف کرد زیرا که میان حقیقت و خطا امتیاز می گذارد و آن دو را مخالف یکدیگر می داند و یا از آن جهت که در منطق سعی در نشان دادن این می شود که چگونه باید انسان برای وصول بحقیقت و احتراز از خطا استدلال کند میتوان در تعریف آن گفت که منطق مطالعه و علم قوانین استدلال است. از این گذشته منطق را هنر فکر کردن نیز نامیده اند (فلیسین شاله. فلسفه علمی. ترجمه دکتر مهدوی. چا. 2 ص 23) یا منطق صوری. از قوانین عمومی حکم و استدلال بحث میکند باین معنی که صورت حکم و استدلال (صرف نظر از مواد و مواردی که بر آنها تعلق می گیرد) باید از قوانین عمومی فکر مانند قوانین توافق فکر بشر با خود و عدم تناقض تبعیت کند: چنانکه مثلا اگر این قضیه ها را قبول داشته باشیم که سقراط انسان است و انسان فانی است منطق صوری ما را بقبول این نتیجه که سقراط فانی است وا می دارد و اگر کسی با قبول داشتن آن دو مقدمه سرانجام بگوید که سقراط جاویدان است هر آینه تکذیب قول سابق خود را کرده به تناقض گویی پرداخته باشد. باین نحو در تعریف منطق صوری میتوان گفت که آن مطالعه و علم مطابقت فکر با خود و یا علم استنتاج و نتیجه است (فلیسین شاله. فلسفه علمی. ترجمه دکتر مهدوی. چا. 2 ص 25- 2 4) . یا منطق عملی (اعمالی) . قوانین خصوصیی که فکر برای یافتن حقیقت در موارد خاصی باید از آنها تبعیت کند مطالعه میشود مثلا ما در ریاضیات که افکار را بهم مربوط میسازیم و در شیمی که آزمایش می کنیم و در تاریخ که مدارک را نقادی می کنیم حقیقت را بیک وجه و طریق جستجو نمی کنیم بلکه در مورد هر یک از آنها راه و روش معینی را برای رسیدن بمنظور پیش می گیریم. از این روی غالبا منطق عملی را بمطالعه و علم مطابقت فکر با موضوعهای خود و یا علم حقیقت تعریف کرده اند (فلیسین شاله. فلسفه علمی ترجمه دکترمهدوی. چا. ‎ 2 ص 25) (اسم) کمر بند منطقه: } خورشید مشتری اثر تیر منطقی جوزای دولت افسر اقبال منطقی. ‎{ (عثمان مختاری. چا. همائی 514) جمع: مناطق. (اسم) به نطق آورنده گویا گرداننده

فرهنگ فارسی آزاد

منطق

مَنطِق، سخن، کلام، گفتار، علم قوانین تفکر و استدلال صحیح برای حفظ از خطا در اندیشه و بیان، عِلم تشخیص حقیقت از خطایا علم استنتاج صحیح، منطق بر دو گونه است: صوری و علمی،

فرهنگ معین

جمله

همگی، همه، کلام و سخنی که معنی داشته و کامل باشد (دستور)، سخن، کلام، تماماً، سراسر، خلاصه، مجمل. [خوانش: (جُ لِ) [ع. جمله] (اِ.)]


منطق

استدلال عاقلانه، علمی که با به کار بستن اصول و قواعد آن می توان از فکر غلط یا استدلال نادرست پرهیز کرد، دلیل، علت، فکر درست. [خوانش: (مَ طِ) [ع.] (اِ.)]

معادل ابجد

جمله منفى را در منطق چنین مى گویند

1095

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری