معنی جنایت
فرهنگ معین
(جِ یَ) [ع.] (مص ل.) گناه کردن. ج. جنایات.
فرهنگ عمید
(حقوق) جرم و گناه بزرگ، مانند جرح و قتل،
گناه، جرم،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
تبهکاری
مترادف و متضاد زبان فارسی
بزه، جرم، خلاف، گناه، آدمکشی، جنحه، قتل
فارسی به انگلیسی
Crime, Foul Play, Malefaction
فارسی به عربی
جریمه، إجرامٌ
ترکی به فارسی
آدم کشی
فرهنگ فارسی هوشیار
گناه کردن
فرهنگ فارسی آزاد
جِنایَت، گُناه، بَزَه (جمع:جِنایات) (در فارسی به گناه بزرگ اطلاق میشود)،
جِنایَت، (جَنَی، یَجْنِی) گناه کردن،
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Verbrechen [noun]
معادل ابجد
464