معنی جوامع الحکایات، لباب الالباب
حل جدول
اثری از محمد عوفی
جوامع الحکایات ، لباب الالباب
اثری از محمد عوفی
لباب الالباب
اثری از محمد عوفی
خالق اثر جوامع الحکایات
محمد عوفی
نویسنده اثر لباب الالباب
محمد عوفی
محمدعوفی
واژه پیشنهادی
محمد عوفی
لغت نامه دهخدا
لباب. [ل ُ] (ع ص، اِ) خالص از هر چیزی. حسب ٌ لباب، حسب خالص بی آمیغ. (منتهی الارب). گزیده ٔ هر چیز. ویژه ٔ هر چیز. بهتر چیزی. چیزی بی آمیغ. نفیس. (دستوراللغه). || مغز. لباب فستق، مغز پسته. (مهذب الاسماء). لب ّ لباب، مغز بی آمیغ. میانه ٔ نفیس:
بجان عاقله ٔ کائنات یعنی تو
که کائنات قشور است و حضرت تو لباب.
خاقانی.
باز باش ای باب بر جویای باب
تا رسند از تو قشور اندر لباب.
مولوی.
بر لبیب آید لباب آن کاس او
وز غبی کم گردد استیناس او.
مولوی.
لیکن هم ار بدیده ٔ معنی نظرکنی
در پرده ٔقشور توان یافتن لباب.
قاآنی.
|| عقل. خرد:
کو نظرگاه شعاع آفتاب
کو نظرگاه خداوند لباب.
مولوی.
|| آردِ نرم.
لباب. [ل َ ب ِ] (ع اِفعل) لباب ِ لَباب ِ؛ باکی نیست ترا. (منتهی الارب).
لباب. [ل ُ] (اِخ) کوهی است مر بنی حذیمه را. (منتهی الارب). قال الاصمعی و هو یذکر جبال هذیل ثم اودیه واسعه و جبل یقال له لباب و هو لبنی خالد. (معجم البلدان).
لباب. [ل ُ] (ع اِ) گیاه اندک. (منتهی الارب).
فرهنگ فارسی هوشیار
ناب برگزیده خالص و برگزیده از چیزی نفیس: باز باش ای باب بر جویای باب تا رسند از تو قشور اندر لباب. (مولوی لغ. )
فرهنگ معین
(جَ مِ) [ع.] (اِ. ص.) جِ جامعه و جامع.
فرهنگ عمید
=جامعه
فرهنگ واژههای فارسی سره
هم بودها
معادل ابجد
693