معنی جوان عیاش دنیاى غرب
حل جدول
نمایش نامه ادموند سینگ
لغت نامه دهخدا
عیاش. [ع َی ْیا] (اِخ) رجوع به ابوعبداﷲ (عیاش جشمی...) شود.
عیاش. [ع َی ْ یا] (اِخ) ابن ابی ربیعه. رجوع به ابوعبداﷲ (عیاش...) شود.
عیاش. [ع َی ْ یا] (اِخ) نام چند تن از محدثان میباشد. رجوع به منتهی الارب و تاج العروس شود.
عیاش. [ع َی ْ یا] (اِخ) ابن ابی ثور. صحابی بود. (از منتهی الارب).
عیاش. [ع َی ْ یا] (ع ص) بسیار زیست کننده و نیکوحال. (ناظم الاطباء). صیغه ٔ مبالغه است از «عیش »، یعنی دارای حیات گشتن. || فروشنده ٔ «عیش » یعنی نان. (از اقرب الموارد). || (از ع، ص) خوب زندگانی کننده. (آنندراج) (غیاث اللغات). بسیار خوشگذران و کسی که بیشتر زندگانی خود را در خوشی و خرمی گذراند و مشغول لهو و لعب باشد و از امور عالم بی خبر و بی بهره بود. (ناظم الاطباء). || شهوت پرست و فاسق و فاجر و ماژپرست.
عیاش. [ع َی ْ یا] (اِخ) ابن عقبهبن کلیب حضرمی مصری (90-160 هَ. ق.). فرمانده دریایی مصر در عهد مروان بن محمد بود. و او را احادیثی نیز میباشد. (از الاعلام زرکلی از الولاه و القضاه و تهذیب التهذیب ج 8 ص 198).
فرهنگ معین
(عَ یّ) [ع.] (ص.) خوش گذران.
فرهنگ عمید
بسیار عیشکننده، نیکوحال، بسیار خوشگذران، اهل عیشونوش،
مترادف و متضاد زبان فارسی
خراباتی، خوشگذران، عشرتطلب، شادخوار، کامجو، هرزه، هوسباز
فرهنگ فارسی هوشیار
نیکو حال، خوب زندگانی کننده، خوشگذارن
فرهنگ فارسی آزاد
عَیّاش، خوار و بار فروش- تهیه کننده مواد غذائی- کسی که در خور و خوراک افراط می کند- در فارسی به معنای خوشگذران-اهل خوشی و لذت نیز مصطلح است،
فارسی به آلمانی
Bacchanalie, Orgie [noun]
معادل ابجد
1708